رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت رامین
#پارت_۸۷
گویا باید دنبال کارم باشم!
بعد کلاسا ی زنگ به فاطینا زدم
جوابمو نداد! توعم؟!
خدای من...
چیکار کنم! این دوماهو نگردم واسه کار! به سپهر میگم خب! منکه بخاطر همون اینکارارو کردم
داشتم میرفتم بیرون که استاد پرستش(نیما) وارد حیاط شد
بی میل _سلام استاد
نیما لبخندی زد: به سلام خانوووم سعادت! عمدا فامیلی مو کشداررر گف
پوزخندی زدم _ خوبه که یاد گرفتید استاد!
نیمام پوزخندی زد: دلتو صابون نزن! امتحانای ترم مونده هنو! کارت گیره پیشم!
_ هه تهدید می کنید!؟ هدفتون چیه!
نیما: هدف خاصی ندارم فکرتو درست کن! شاید بخام ماهور جانو بقیه رو بچزونم!
_من باج نمیدم به کسی نمره م اونی نباشه که تو برگه گرفتم اعتراض میکنم راحت کاری میکنم بدبختت میکنم اعصابم خورده بدترش نکن زده ب سرت فک کنم عقده ای شدی!
نیما: بلاخره زبون وا کردی کوچولو!
پوزخند زدم _ استاد کلاساتون تایمش تموم شد بهتره ب ادامه ش برسید
از کنارش رد شدم اینم عقده ایه ها! هرچی ادم تخسه به پست من میخوره اه چه بدشانسی دختر...
ماهور
باشه ملیسا باشه دیگه اه
شماها دیوونه این اخه چیکار به زندگی شخصی ترانه دارید! باید نظرشمارو میپرسید؟ نمی فهممتون! دوماهه باهاش حرف نمیزنید منکه دیدم چطور به زمین و زمان میزد که باهاش مث قبل باشید
ملیسا داد زد: هیچوقت نفهمیدی بیشعور تو هیچوقت هیچی و نفهمیدی!
اگه میفهمیدی الان وضعمون این نبود! به فاکمون دادین بابا دیگ اه از دست شماها
+ برو ملیس برو رد دادی...
ملیس: اره هه ماهور خان دلسوز شده! چیه؟ نکنه خوشت میاد ازش؟!
+دیگه داری چرت میگی! فک کن یه درصد از چیش خوشم بیاد! دلم سوخت براش! مث یه دوست همین!
ملیسا پوزخندی زد : گمشو از جلوچشام ماهور!
+ میگم رد دادید میگید نه!
من رفتم اصا!...
هووف کارای شرکت بیشتر شده شایدم از بس ملیسو تنهاگذاشتم انقد توروحیه ش تاثیر گذاشته فک کردم با بودن ترانه خوبع دیگه اما...
اینا این روز اخری امتحانم با این دختر اشتی نکردن! به من چه اصا اینا خود درگیری دارن
یکی دوبار متوجه بحث کردن نیما با ترانه شدم عمدا میکنه دیگه عمدا میره سمت ترانه! پسره ی مریض...
سه ماه بعد ...
ترانه
چیکار کنم الان؟ یعنی چی اخه!؟ پسهر بخاطر پادینا بهم گف یا ازدواج میکنی با پارسا یا دیگه پاتو نمیذاری اینجا! منم بدون فک کردن به اینده نامعلومم زدم بیرون! همه وسایلمم برداشتم
الانم به امید کی اومدم تهران! چرا اخه لنتیا چرا اینکارو باهام میکنید منکه دیگه کسیو ندارم! شده شبو روزم کار کنم برنمیگردم تبریز ... ترانه غصه نخور تو دختر همین روزای سختی! کم کشیدی تا الان؟ اینم روش...
یه قرون پولم ندارم هه الان چه غلطی بکنم...
از سرظهر تا نزدیک غروب تو پارک نشسته بودم دیگه کم کم تاریک شد...
پارت بعدی یه پارت هیجان انگیزه😍 like/com
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #تکست_خاص #عاشقانه #عشق #طنز #تکست_ناب #دلنشین #تنهایی #خاصترین
گویا باید دنبال کارم باشم!
بعد کلاسا ی زنگ به فاطینا زدم
جوابمو نداد! توعم؟!
خدای من...
چیکار کنم! این دوماهو نگردم واسه کار! به سپهر میگم خب! منکه بخاطر همون اینکارارو کردم
داشتم میرفتم بیرون که استاد پرستش(نیما) وارد حیاط شد
بی میل _سلام استاد
نیما لبخندی زد: به سلام خانوووم سعادت! عمدا فامیلی مو کشداررر گف
پوزخندی زدم _ خوبه که یاد گرفتید استاد!
نیمام پوزخندی زد: دلتو صابون نزن! امتحانای ترم مونده هنو! کارت گیره پیشم!
_ هه تهدید می کنید!؟ هدفتون چیه!
نیما: هدف خاصی ندارم فکرتو درست کن! شاید بخام ماهور جانو بقیه رو بچزونم!
_من باج نمیدم به کسی نمره م اونی نباشه که تو برگه گرفتم اعتراض میکنم راحت کاری میکنم بدبختت میکنم اعصابم خورده بدترش نکن زده ب سرت فک کنم عقده ای شدی!
نیما: بلاخره زبون وا کردی کوچولو!
پوزخند زدم _ استاد کلاساتون تایمش تموم شد بهتره ب ادامه ش برسید
از کنارش رد شدم اینم عقده ایه ها! هرچی ادم تخسه به پست من میخوره اه چه بدشانسی دختر...
ماهور
باشه ملیسا باشه دیگه اه
شماها دیوونه این اخه چیکار به زندگی شخصی ترانه دارید! باید نظرشمارو میپرسید؟ نمی فهممتون! دوماهه باهاش حرف نمیزنید منکه دیدم چطور به زمین و زمان میزد که باهاش مث قبل باشید
ملیسا داد زد: هیچوقت نفهمیدی بیشعور تو هیچوقت هیچی و نفهمیدی!
اگه میفهمیدی الان وضعمون این نبود! به فاکمون دادین بابا دیگ اه از دست شماها
+ برو ملیس برو رد دادی...
ملیس: اره هه ماهور خان دلسوز شده! چیه؟ نکنه خوشت میاد ازش؟!
+دیگه داری چرت میگی! فک کن یه درصد از چیش خوشم بیاد! دلم سوخت براش! مث یه دوست همین!
ملیسا پوزخندی زد : گمشو از جلوچشام ماهور!
+ میگم رد دادید میگید نه!
من رفتم اصا!...
هووف کارای شرکت بیشتر شده شایدم از بس ملیسو تنهاگذاشتم انقد توروحیه ش تاثیر گذاشته فک کردم با بودن ترانه خوبع دیگه اما...
اینا این روز اخری امتحانم با این دختر اشتی نکردن! به من چه اصا اینا خود درگیری دارن
یکی دوبار متوجه بحث کردن نیما با ترانه شدم عمدا میکنه دیگه عمدا میره سمت ترانه! پسره ی مریض...
سه ماه بعد ...
ترانه
چیکار کنم الان؟ یعنی چی اخه!؟ پسهر بخاطر پادینا بهم گف یا ازدواج میکنی با پارسا یا دیگه پاتو نمیذاری اینجا! منم بدون فک کردن به اینده نامعلومم زدم بیرون! همه وسایلمم برداشتم
الانم به امید کی اومدم تهران! چرا اخه لنتیا چرا اینکارو باهام میکنید منکه دیگه کسیو ندارم! شده شبو روزم کار کنم برنمیگردم تبریز ... ترانه غصه نخور تو دختر همین روزای سختی! کم کشیدی تا الان؟ اینم روش...
یه قرون پولم ندارم هه الان چه غلطی بکنم...
از سرظهر تا نزدیک غروب تو پارک نشسته بودم دیگه کم کم تاریک شد...
پارت بعدی یه پارت هیجان انگیزه😍 like/com
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #تکست_خاص #عاشقانه #عشق #طنز #تکست_ناب #دلنشین #تنهایی #خاصترین
۱۸.۰k
۱۲ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.