ستاره من(part 7)
ستاره من(part 7)
*ویو کوک
لیا خیلی سریش بود بخاطر همین رفتم
اوزی: لا لا لا برم مدرسه عه جونگوک برم پیشش
کوک:خداروشکر لیا نفهمید الی رو دوست دارم وگرنه هی بهم گیر میداد
اوزی:چی؟اون الی رو دوست داره؟عوضیییییی الان زنگ میزنم به داداشم
گون وو:الو؟بله؟
اوزی:الو داداش یه دختری هست به اسم الی اونو پیدا کن بگیر
گون وو:الی؟برای چی؟
اوزی:من کسی رو به نام جونگوک دوس دارم ولی اون الی رو دوس داره همین الان الی رو بزن بکش
گون وو:چی؟جونگوک؟ای عوضی ببین اون کسیه که به ما بدهکاره میفهمی ببین یکاری کن جونگوک بیاد به این آدرسی که میفرستم
اوزی:باشه
(قطع کرد)
کوک:برم سر کلاس
رفتم توی کلاس دیدم بعضی از بچه ها دارن بهم نگاه میکنن و پچ پچ میکنن یهو دیدم یکی گف "ببین چقد جذابه"
خلاصه رفتم نشستم جام که یهو اوزی اومد داخل و چپ چپ بهم نگاه میکرد
*زنگ تفریح
زنگ تفریح خوردو من رفتم داخل حیاط
رفتم تو سالن ورزش که تو حیاط بود تا یکم ورزش کنم سرحال بشم وقتی داشتم میرفتم یهو اوزی منو چسبوند به دیوار میخواست باهام لب بگیره که من هولش دادم
کوک:چیکار میکنی زده به سرت؟
اوزی:عه تو کوکی ببخشید فک کردم دیسو هستی ببخشید
کوک:اها باشه
اوزی:صبر کن ..... ام من ........ من
کوک:ببین من میدونم چون تو منو دوس داری اینکارو کردی و از اون رفتاری که اول داشتی معلوم بود ولی میخوام بهت بگم که من کسه دیگه ای رو دوست دارم واقعا متاسفم
اوزی:ام چیزه .......
از اونجا رفتم تا اوزی بهم گیر نده اخه اوزی میخواست باهام لب بگیره
*ویو اوزی
خیلی عصبانی شده بودم که کوک چرا اون دختره ی افریته رو دوست داره من به این زیبایی اصلا سلیقش بده باید برای فردا نقش بکشم تا جونگوکو به داداشم تحویل بدم
*ویو کوک
لیا خیلی سریش بود بخاطر همین رفتم
اوزی: لا لا لا برم مدرسه عه جونگوک برم پیشش
کوک:خداروشکر لیا نفهمید الی رو دوست دارم وگرنه هی بهم گیر میداد
اوزی:چی؟اون الی رو دوست داره؟عوضیییییی الان زنگ میزنم به داداشم
گون وو:الو؟بله؟
اوزی:الو داداش یه دختری هست به اسم الی اونو پیدا کن بگیر
گون وو:الی؟برای چی؟
اوزی:من کسی رو به نام جونگوک دوس دارم ولی اون الی رو دوس داره همین الان الی رو بزن بکش
گون وو:چی؟جونگوک؟ای عوضی ببین اون کسیه که به ما بدهکاره میفهمی ببین یکاری کن جونگوک بیاد به این آدرسی که میفرستم
اوزی:باشه
(قطع کرد)
کوک:برم سر کلاس
رفتم توی کلاس دیدم بعضی از بچه ها دارن بهم نگاه میکنن و پچ پچ میکنن یهو دیدم یکی گف "ببین چقد جذابه"
خلاصه رفتم نشستم جام که یهو اوزی اومد داخل و چپ چپ بهم نگاه میکرد
*زنگ تفریح
زنگ تفریح خوردو من رفتم داخل حیاط
رفتم تو سالن ورزش که تو حیاط بود تا یکم ورزش کنم سرحال بشم وقتی داشتم میرفتم یهو اوزی منو چسبوند به دیوار میخواست باهام لب بگیره که من هولش دادم
کوک:چیکار میکنی زده به سرت؟
اوزی:عه تو کوکی ببخشید فک کردم دیسو هستی ببخشید
کوک:اها باشه
اوزی:صبر کن ..... ام من ........ من
کوک:ببین من میدونم چون تو منو دوس داری اینکارو کردی و از اون رفتاری که اول داشتی معلوم بود ولی میخوام بهت بگم که من کسه دیگه ای رو دوست دارم واقعا متاسفم
اوزی:ام چیزه .......
از اونجا رفتم تا اوزی بهم گیر نده اخه اوزی میخواست باهام لب بگیره
*ویو اوزی
خیلی عصبانی شده بودم که کوک چرا اون دختره ی افریته رو دوست داره من به این زیبایی اصلا سلیقش بده باید برای فردا نقش بکشم تا جونگوکو به داداشم تحویل بدم
۲۱۳
۲۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.