چندشاتی جونگکوک
چندشاتی جونگکوک
part 5
-هی اینجوری نگو..
- پاشو بریم دکتر..
-نه خوب میشم
-نه بلندشو ببرمت دکتر
-ولی کوک..
-ممیگمبلند شو
دختر با کلافگی و لجبازی بلند شد
کت و لباس های گرمش رو پوشید
جونگکوک ات رو براید استایل بغل کرد و به سمت بیمارستان برد
جونگکوک ویو
من عاشق ات بودم.. همیشه میترسیدم بهش بگم.. همیش تقصیر منه که مریض شده.. خودمو نمیبخشم
بعد ازچند دقیقه
به بیمارستان رسیدن..
وارد شدن ..
جونگکوک ات رو براید استایل بغل کرده بود
-کوک بزار منو زمین.. حالم خوبه، حداقل میتونمراه برم
-هیش..
گفت و ات رو به سمت مطب دکتر برد
پرش زمانی به نیم ساعت بعد
- این هم از این.. دارو هارومیگیرید و به ترتیب میخورید، سرماخوردگی ضعیفی هست..اگر زودترمیومدید ، بهترمیشدید
پسر سری تکون داد
-تکون نخورید تا سَرُم تموم بشه
ات سرشو به معنای تایید تکون داد
دکتر از مطب بیرون رفت
ات روی تخت دراز کشیده بود و جونگکوکهم لبه ی تخت کنارش نشسته بود
-ات..
-بله؟
-میشه بهت یچیز بگم؟
-آره چرا نه؟
-من..
-؟؟
-عاشقتم
ات خندید
-دوربین مخفیه؟
-نه جدی.. قسم میخورم عاشقتم
دختر با تعجب نگاه کرد..
قلبش به تپش افتاد و برق داخلچشماش نمایان شد..
-تو... عاشقمی؟؟
-آره .. بیشتر از هرچیزی.. بیشتر از هرچیزی داخل دنیا عاشقتم
دختر لبخند زد و دست پسر رو گرفت
-منم عاشقتم.. عاشقتم.. واقعا عاشقتم همیشه میترسیدمبهت بگم
اشکشوق داخلچسنای پسر حلقه زد
- این بهترین شیوه ی اعتراف بود..
-آره.. داخل بیمارستان
دختر خندید
-عاشقتم دختر من
-منم عاشقتم خرگوش کوچولوی من
the end.
part 5
-هی اینجوری نگو..
- پاشو بریم دکتر..
-نه خوب میشم
-نه بلندشو ببرمت دکتر
-ولی کوک..
-ممیگمبلند شو
دختر با کلافگی و لجبازی بلند شد
کت و لباس های گرمش رو پوشید
جونگکوک ات رو براید استایل بغل کرد و به سمت بیمارستان برد
جونگکوک ویو
من عاشق ات بودم.. همیشه میترسیدم بهش بگم.. همیش تقصیر منه که مریض شده.. خودمو نمیبخشم
بعد ازچند دقیقه
به بیمارستان رسیدن..
وارد شدن ..
جونگکوک ات رو براید استایل بغل کرده بود
-کوک بزار منو زمین.. حالم خوبه، حداقل میتونمراه برم
-هیش..
گفت و ات رو به سمت مطب دکتر برد
پرش زمانی به نیم ساعت بعد
- این هم از این.. دارو هارومیگیرید و به ترتیب میخورید، سرماخوردگی ضعیفی هست..اگر زودترمیومدید ، بهترمیشدید
پسر سری تکون داد
-تکون نخورید تا سَرُم تموم بشه
ات سرشو به معنای تایید تکون داد
دکتر از مطب بیرون رفت
ات روی تخت دراز کشیده بود و جونگکوکهم لبه ی تخت کنارش نشسته بود
-ات..
-بله؟
-میشه بهت یچیز بگم؟
-آره چرا نه؟
-من..
-؟؟
-عاشقتم
ات خندید
-دوربین مخفیه؟
-نه جدی.. قسم میخورم عاشقتم
دختر با تعجب نگاه کرد..
قلبش به تپش افتاد و برق داخلچشماش نمایان شد..
-تو... عاشقمی؟؟
-آره .. بیشتر از هرچیزی.. بیشتر از هرچیزی داخل دنیا عاشقتم
دختر لبخند زد و دست پسر رو گرفت
-منم عاشقتم.. عاشقتم.. واقعا عاشقتم همیشه میترسیدمبهت بگم
اشکشوق داخلچسنای پسر حلقه زد
- این بهترین شیوه ی اعتراف بود..
-آره.. داخل بیمارستان
دختر خندید
-عاشقتم دختر من
-منم عاشقتم خرگوش کوچولوی من
the end.
- ۲۱.۶k
- ۲۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط