دلهره
# دلهره
part 41
خواستم چیزی بگم اما با حس خفگی از هوش رفتم
چشمام رو اروم باز کردم
هنوز دقیق هوشیاریمو به دست نیاورده بودم که با صدایی که از کنارم اومد تازه فهمیدم اوضاع از چه قراره
نامجون : به هوش اومدی بلاخره
نوئل : نمیخوای بگی که کی هستی
نامجون : یعنی الا نمیدونی من کیم البته حق هم داری هر کسی هم به جای تو بود نمیشناخت
با قدمای محکمی به سمتم میومد
نامجون : همون هیولای پستم یادت اومد
نوئل : اما صبر کن خانم هه چه بلایی سرش اوردی
نامجون : نمیخواد نگران اون باشی
اون هم مثل بقیه بود
قبلا هم گفتم کسی نمیتونه از پس من بربیاد
من قربانی دهمی هم نیاز داشتم پس چرا باید از اون میگذشتم
نوئل : اون عکسی توی زیر زمین چی میگفت
از عکس معلوم بود که باید یه نسبت خانوادگی نزدیک داشته باشید
نامجون : اره درسته اما دیگه برام مهم نیست
فعلا فقط یه نفر برام مهمه
نوئل : چی داری میگی تو چجور میتونی اینقدر راحت این حرف ها رو بزنی
یعنی فقط بخاطر رسیدن به یه نفر یا فقط برای خود خواهی هات جون این همه ادم بی گناه رو میگیری حتما الا هم میخوای منو بکشی دیگه بیا
نامجون : اگه میخواستم بکشمت میزاشتم همون چند سال پیش توی اون خودکشی بمیری اما نه
تو با اونا فرق میکنی میفهمی
نوئل : نه نمیفهمم
بیا بهم بفهمون من چه فرقی دارم
اصلا چرا من این همه انسان
ولم کن دیگه دست از سرم بردار این همه سال حتی برام یه خواب راحت نزاشتی همه رو ازم گرفتی
زندگیمو نابود کردی
هر شب با غصه و ناراحتی سرم رو روی بالشت میزاشتم
خیلی از شب ها بود تا صبح گوشه اتاق مینشستم و گریه میکردم
چرا بنظرت شروع اینا برای یه دختر سیزده ساله بود
حالا هر دلیلی هم داشت
پدرمو کشتی اونم اونجوری میدونی این همه سال همه مقصر مرگ پدرم رو من میدونستن
میدونی هر دفعه مادرم با چه شکلی باهام برخورد میکرد
حتی نمیتونستم چیزی به کسی بگم که چی میدونستم تو یه سنگ دلی هر کسی رو میکشتی پس همه چی رو ریختم تو خودم
همینا باعث شد همه منو دیوونه صدا کنن همه میگفتن که دیوونه شدم
میدونی این لغب ها به ادم چه حسی میده
نه معلومه که نمیدونی اصلا مگه تو ادمی نه
معلومه که نیستی یه موجود عجیب غریبی که اصلا معلوم نیست انسانی یا هیولا
البته نمیشه گفت هیولا تو از یه هیولا هم پست تری
دیگه نتونستم بغضمو کنترل کنم و محکم زدم زیر گریه
میدونی باعث شدی با کارت تمام ادمای اطرافم ازم زده شن
اروم اومد طرفم و یه دفعه نمیدونم چیشد که بغلم کرد و اروم نوازشم میکرد
سعی داشتم خودمو از بغلش بکشم بیرون اما هر دفعه محکم تر از قبل منو تو بغلش میگرفت
part 41
خواستم چیزی بگم اما با حس خفگی از هوش رفتم
چشمام رو اروم باز کردم
هنوز دقیق هوشیاریمو به دست نیاورده بودم که با صدایی که از کنارم اومد تازه فهمیدم اوضاع از چه قراره
نامجون : به هوش اومدی بلاخره
نوئل : نمیخوای بگی که کی هستی
نامجون : یعنی الا نمیدونی من کیم البته حق هم داری هر کسی هم به جای تو بود نمیشناخت
با قدمای محکمی به سمتم میومد
نامجون : همون هیولای پستم یادت اومد
نوئل : اما صبر کن خانم هه چه بلایی سرش اوردی
نامجون : نمیخواد نگران اون باشی
اون هم مثل بقیه بود
قبلا هم گفتم کسی نمیتونه از پس من بربیاد
من قربانی دهمی هم نیاز داشتم پس چرا باید از اون میگذشتم
نوئل : اون عکسی توی زیر زمین چی میگفت
از عکس معلوم بود که باید یه نسبت خانوادگی نزدیک داشته باشید
نامجون : اره درسته اما دیگه برام مهم نیست
فعلا فقط یه نفر برام مهمه
نوئل : چی داری میگی تو چجور میتونی اینقدر راحت این حرف ها رو بزنی
یعنی فقط بخاطر رسیدن به یه نفر یا فقط برای خود خواهی هات جون این همه ادم بی گناه رو میگیری حتما الا هم میخوای منو بکشی دیگه بیا
نامجون : اگه میخواستم بکشمت میزاشتم همون چند سال پیش توی اون خودکشی بمیری اما نه
تو با اونا فرق میکنی میفهمی
نوئل : نه نمیفهمم
بیا بهم بفهمون من چه فرقی دارم
اصلا چرا من این همه انسان
ولم کن دیگه دست از سرم بردار این همه سال حتی برام یه خواب راحت نزاشتی همه رو ازم گرفتی
زندگیمو نابود کردی
هر شب با غصه و ناراحتی سرم رو روی بالشت میزاشتم
خیلی از شب ها بود تا صبح گوشه اتاق مینشستم و گریه میکردم
چرا بنظرت شروع اینا برای یه دختر سیزده ساله بود
حالا هر دلیلی هم داشت
پدرمو کشتی اونم اونجوری میدونی این همه سال همه مقصر مرگ پدرم رو من میدونستن
میدونی هر دفعه مادرم با چه شکلی باهام برخورد میکرد
حتی نمیتونستم چیزی به کسی بگم که چی میدونستم تو یه سنگ دلی هر کسی رو میکشتی پس همه چی رو ریختم تو خودم
همینا باعث شد همه منو دیوونه صدا کنن همه میگفتن که دیوونه شدم
میدونی این لغب ها به ادم چه حسی میده
نه معلومه که نمیدونی اصلا مگه تو ادمی نه
معلومه که نیستی یه موجود عجیب غریبی که اصلا معلوم نیست انسانی یا هیولا
البته نمیشه گفت هیولا تو از یه هیولا هم پست تری
دیگه نتونستم بغضمو کنترل کنم و محکم زدم زیر گریه
میدونی باعث شدی با کارت تمام ادمای اطرافم ازم زده شن
اروم اومد طرفم و یه دفعه نمیدونم چیشد که بغلم کرد و اروم نوازشم میکرد
سعی داشتم خودمو از بغلش بکشم بیرون اما هر دفعه محکم تر از قبل منو تو بغلش میگرفت
۷.۳k
۲۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.