سعی داشتم خودمو از بغلش بکشم بیرون اما هر دفعه محکم تر از
سعی داشتم خودمو از بغلش بکشم بیرون اما هر دفعه محکم تر از قبل منو تو بغلش میگرفت
نامجون : هیجی نگو دیگه خودم میدونم
اره من پستم اما باور کن نمیخواستم اونجوری اذیتت کنم
من هیچ وقت محبت کردنو یاد نگرفتم چون تا حالا بهم محبت نشده من همینجوری بزرگ شدم
بهت حق میدم که ازم متنفر باشی
کیه که از موجودی مثل من متنفر نباشه همه ازم بدشون میاد
فکر کردی به من اون حرفا رو نزدن وقتی جوون تر بودم من رو هم تحقیر میکردن اونم برای کار هایی که هیج وقت انجام نداده بودم
میدونم چی میگی وقتی اطرافیانت با هر حرفشون تیکه ای از قلبتو میشکونن
و اون قلبو تبدیل به خاکستر میکنن بدون اینکه بدونن دارن چیکار میکنن
نامجون : هیجی نگو دیگه خودم میدونم
اره من پستم اما باور کن نمیخواستم اونجوری اذیتت کنم
من هیچ وقت محبت کردنو یاد نگرفتم چون تا حالا بهم محبت نشده من همینجوری بزرگ شدم
بهت حق میدم که ازم متنفر باشی
کیه که از موجودی مثل من متنفر نباشه همه ازم بدشون میاد
فکر کردی به من اون حرفا رو نزدن وقتی جوون تر بودم من رو هم تحقیر میکردن اونم برای کار هایی که هیج وقت انجام نداده بودم
میدونم چی میگی وقتی اطرافیانت با هر حرفشون تیکه ای از قلبتو میشکونن
و اون قلبو تبدیل به خاکستر میکنن بدون اینکه بدونن دارن چیکار میکنن
۵.۷k
۲۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.