رمانماهک پارت

#رمان_ماهک #پارت_31
زن عمو: ماهک خیلی داره واسش سخت میگذره هیچ کاری نمیتونم براش کنم دارم عذاب میکشم توروخدا یکاری کن

عمو با لحنی اروم گفت چکار کنم عزیزم توکه میدونی که دست من بیشتر از همه زیر سنگه میدونی که من به محضی که دهن باز کنم اوضاع ازین بدتر میشه و اون موقه دیگه همین قدرم نداریمش

یکم گنگ حرف میزدن ولی خب خودم میدونستم که کاری از دست کسی برای زندگیم بر نمیاد...

با سر و صدا وارد اشپز خونه شدم و نشستم پشت میز، بعد از اتمام صبحونه زن عمو رو بردم توی اتاقش و نشستم ارایشش کردم و بعد از کلی شوخی و خنده کلی عکسای خوشگل ازش گرفتم

عمو ک بی حواس در اتاقو باز کرد با دیدنش چشاش برق زد و گفت ببین دختر قرتی ما چه کرده بلند بلند خندیدم که گفت من باید برم سرکار

جفتمونو بوسید و ازم پرسید که برای ناهار هستم یا نه که با ذوق گفتم اره هستم لبخندی زد و با خدافظی ارومی رفت کلی سلفی با زن عمو گرفتم.

دلم نمیخواست به اون خونه برگردم حس کردم چشام داره خیس میشه که برا اینکه زن عمو نفهمه سرمو پایین انداختم ولی دیر جنبیدم چون اون دیدم و اروم کشیدم توی بغلش و سعی کرد ارومم کنه

اما چه اروم کردنی عمق فاجعه رو چطور میشد از بین برد با زن عمو رفتیم توی اشپز خونه و اون مشغول درست کردن زرشک پلو با مرغ شد

منم اهنگی گزاشتم و مشغول قر دادن شدم بعد از اتمام رقص رفتم پیش زن عمو و روی صندلی نشستم اونم از فامیلا میگفت و تند تند غیبت خواهر برادراشو می‌کرد و هرزگاهی هم غیبتاش موجب خنده ی بلند جفتمون میشد

ناهارو سه تایی کنار هم خوردیم و عمو گف برا شام میخاد کباب بزنه، با به صدا درومدن زنگ در همگی تعجب کردیم اخه قرار نبود مهمونی بیاد

〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
دیدگاه ها (۶)

#رمان_ماهک #پارت_32با جواب دادن ایفون قیافه زن عمو جمع شد و ...

#رمان_ماهک #پارت_33دقیقا کنار من نشست و قبل از اینکه بخوام ج...

#رمان_ماهک #پارت_30دوباره پرسید +تا حالا نشده که ازین بابت ت...

#رمان_ماهک #پارت_29زن عمو مصرانه تر از قبل گفت _بیشتر بگو نم...

پآرت16. دلبرک شیرین آستآد

Mafias Stepdaughter

روز های بعد تو

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط