سلااااام به خوبان ویسگون

سلااااام به خوبان ویسگون
با اجازه شما یه خاطره براتون روایت می کنم
هر وقت کارای روزمره زندگیتو نو انجام دادین بشینین این خاطره رو بخونین و اگه دلتون خواست دلتون به حال من بسوزه...!!
براتون گفته بودم سال ۵۲ یا ۵۳ یه حوض آب بزرگ داشتیم و فصل تابستون و اوج گرما با اجازه مادر آبتنی به راه بود, منتها یه شرط داشت شرطشم این بود که همه باید ظهر بعد از ناهار یه چرت بخوابیم ، بزرگترا مثل مادر و خواهر بزرگمون تقریبا بلافاصله بعد از صرف ناهار تسلیم خواب و چرت میشدن ولی خوابیدن برای من و برادرم در اون ساعت استراحت با اعمال شاقه بود
مادر برای جلوگیری از خروج ما از اتاق جلوی درب ورودی اتاق یه متکا میذاشت زیر سرش یه ملافه نخی بافت یزد که یادمه به اون شَمَد می گفتن می کشید رو خودش و پنکه رو هم بالای سرش روشن می کرد تا بتونه دقایقی یه چرت بزنه ولی نکته مهم یه دونه نی قلیون تو دست مادرم بود که یه وقت اگه ما هوس کردیم از اتاق بزنیم بیرون بیوفته به جونمون....!!
مادر دقیقا جلوی درب اتاق استراحت می کرد تا اگه ما قصد جیم کردن داشته باشیم مجبور باشیم از روی بدنش عبور کنیم که با کوچکترین تعلل از جانب ما متوجه بشه و با نی قلیون مانع خروج ما از اتاق بشه
یه روز گرم تابستون آب حوض رو عوض کرده بودیم که عینهو اشک چشم شده بود ..
مادرمون چون پیش بینی کرده بود امکان فرار ما از اتاق و آبتنی کردن در حوض آب محتمل هست خواهر بزرگمون رو هم به کمک گرفته بود بطوریکه هر دوشون دراز به دراز جلوی درب اتاق خوابیدن ،در این وضعیت فرار ما از اتاق خیلی مشکل شده بود و عملا با جثه نحیف و کوچیکی که داشتیم عبور از روی بدن دو نفر آدم بالغ و تقریبا پهن پیکر مشکل بود ، با تجربه ای که از زمان قطعی بخواب رفتن مادر و خواهر بزرگه داشتیم پس از اطمینان از مساعد بودن شرایط فرار از اتاق، چشمان بیدار خود را که الکی بسته بودیم باز کرده و عملیات فرار آغاز شد
از اونجائیکه عبور از روی بدن دو نگهبان جلوی در تقریبا عملی نبود ، پیشنهاد کردم با کمی دور خیز عملیات خروج و فرار از اتاق رو با الهام از ورزش پرش ارتفاع انجام بدیم ، از نظر سنی از برادرم کوچکتر بودم و ترکه ای تر و یه جورایی چابک تر ، برادرم در حالیکه دو سال از من بزرگتر بود بخاطر ضعیف بودن چشماش یه عینک به چشم داشت و همیشه در عملیاتی شبیه عملیات اون روز پیشنهاد می کرد من که مظلوم تر و مطیع تر....! بودم عملیات رو شروع کنم
سرتونو درد نیارم با در نظر گرفتن جمیع جهات و احتمالات ابتدا من با یه دورخیز چند متری در طول اتاق پرش از مانع انسانی رو انجام دادم و بلافاصله بدون معطلی خودمو به حیاط رسوندم و لحظاتی بعد با یه دونه شورت مامان دوز راه راه که تا سر زانوام بود...!!🥴🥴
ادامه دارد...
دیدگاه ها (۰)

🥴🥴🥴🥴🥴🥴🥴

https://musicsweb.ir/content/44552/تقدیم به دوستان خوش کردار...

جرعه ای خاطره.:تابستان سال ۱۳۵۱ شایدم ۵۲ مثل همین تابستون اخ...

نمی دونم شماها از کودکی و نوجوونی با ورزش چقدر میونه داشتین ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط