لجبازی های عاشقانه( پارت ۶)
لجبازی های عاشقانه( پارت ۶)
فردا صبح
بیدار شدم و کارامو انجام دادم موهامو بالا بستم و یک لباس اسپورت پوشیدم قرار بود با تهیونگ برم بیرون البته به اجبار خوانواده ها رفتم و منتظر موندم که صدای بوق میشن امدم حدس زدم خودشه سریع رفتم در عمارت رو بستم و رفتم سوار ماشینش شدم
وسطای راه بود که من زبان باز کردم و سکوت رو شکستم
* خب دیشب تو قانون های خودتو گفتی الانم من قانون های خودمو میگم دستت نباید بهم بخوره البته در صورت نیاز جلوی مردم و رسانه اشکال نداره ولی داخل خونه نه و اینکه اتاقامون هم باید جدا باشن
& اوکی پیاده شو رسیدیم
پیاده شدم و رفتیم داخل رستوران
سفارش هارو دادیم و منتظر بودیم تا بیارنشون
& یه سوال دارم تو همیشه موقع بیرون آمدن اینجوری لباس میپوشی
* اره مگه چشه
& وقتی بامن ازدواج کردی نمیتونی اینجوری تیپ اسپورت بزنی باید
هر روز تیپ خانومانه و شیک بزنی
* هه به همین خیال باش یه جوری میگی انگار داریم باهم عاشقانه ازدواج میکنیم
جمله آخرو که گفتم انگار ناراحت شد ولی خب مگه دروغ میگم
گارسون غذا رو آورد داشت نوشیدنی هارومیزاشت که نزدیک بود بیفته بریزه رو من تهیونگ دستمو گرفت و کشید تا روم نریزه و خدارو شکر نریخت نگاهی به موقعیتم کردم روی پای تهیونگ بودم سریع بلند شدم
* ممنون
& خواهش میکنم . هی تو حواست کجابود نزدیک بود بریزه روش
گارسون . ببخشید آقای کیم
گارسون رفت مت هم بعد از نیم مین غذامونو تموم کردیم و رفتیم
& خب دیگه دلت میخواد کجا بری
* خب ببین میدونم من قراره به زور باهات ازدواج کنم اما همیشه دلم میخواست لباس عروسیمو خودم انتخاب کنم بیا بریم مزون لباس عروس و داماد
& اوکی
راه افتاد و رفتیم یک مزون چند تا لباس انتخاب کردم و رفتم تا بپوشم همرو یکی یکی میپوشیدم و تهیونگ هم نظر میداد دربارشون تا اینکه نوبت آخری رسید وقتی رفتم به تهیونگ نشونش بدم انگار محو من شده بود و حرفی نمیزد
& ای ......... این عالیه همینو بخریم
* اوکی حالا نوبت توعه برو کت شلوار بپوش زود باش
بدون در آوردن لباس رفتم و روی مبلی که اونجا بود نشستم و تهیونگ هم میآمد و یکی یکی اونارو بهم نشون میداد هنشون خوشگل بودن اما به لباس من نمیامدن چشمم خورد به یک کت و شلوار به زنه گفتم از اون سایز تهیونگ بیاره رفت آورد و داد بپوشه تهیونگ هم پوشید و آمد
* اوه پسر خیلی بهت میاد
فردا صبح
بیدار شدم و کارامو انجام دادم موهامو بالا بستم و یک لباس اسپورت پوشیدم قرار بود با تهیونگ برم بیرون البته به اجبار خوانواده ها رفتم و منتظر موندم که صدای بوق میشن امدم حدس زدم خودشه سریع رفتم در عمارت رو بستم و رفتم سوار ماشینش شدم
وسطای راه بود که من زبان باز کردم و سکوت رو شکستم
* خب دیشب تو قانون های خودتو گفتی الانم من قانون های خودمو میگم دستت نباید بهم بخوره البته در صورت نیاز جلوی مردم و رسانه اشکال نداره ولی داخل خونه نه و اینکه اتاقامون هم باید جدا باشن
& اوکی پیاده شو رسیدیم
پیاده شدم و رفتیم داخل رستوران
سفارش هارو دادیم و منتظر بودیم تا بیارنشون
& یه سوال دارم تو همیشه موقع بیرون آمدن اینجوری لباس میپوشی
* اره مگه چشه
& وقتی بامن ازدواج کردی نمیتونی اینجوری تیپ اسپورت بزنی باید
هر روز تیپ خانومانه و شیک بزنی
* هه به همین خیال باش یه جوری میگی انگار داریم باهم عاشقانه ازدواج میکنیم
جمله آخرو که گفتم انگار ناراحت شد ولی خب مگه دروغ میگم
گارسون غذا رو آورد داشت نوشیدنی هارومیزاشت که نزدیک بود بیفته بریزه رو من تهیونگ دستمو گرفت و کشید تا روم نریزه و خدارو شکر نریخت نگاهی به موقعیتم کردم روی پای تهیونگ بودم سریع بلند شدم
* ممنون
& خواهش میکنم . هی تو حواست کجابود نزدیک بود بریزه روش
گارسون . ببخشید آقای کیم
گارسون رفت مت هم بعد از نیم مین غذامونو تموم کردیم و رفتیم
& خب دیگه دلت میخواد کجا بری
* خب ببین میدونم من قراره به زور باهات ازدواج کنم اما همیشه دلم میخواست لباس عروسیمو خودم انتخاب کنم بیا بریم مزون لباس عروس و داماد
& اوکی
راه افتاد و رفتیم یک مزون چند تا لباس انتخاب کردم و رفتم تا بپوشم همرو یکی یکی میپوشیدم و تهیونگ هم نظر میداد دربارشون تا اینکه نوبت آخری رسید وقتی رفتم به تهیونگ نشونش بدم انگار محو من شده بود و حرفی نمیزد
& ای ......... این عالیه همینو بخریم
* اوکی حالا نوبت توعه برو کت شلوار بپوش زود باش
بدون در آوردن لباس رفتم و روی مبلی که اونجا بود نشستم و تهیونگ هم میآمد و یکی یکی اونارو بهم نشون میداد هنشون خوشگل بودن اما به لباس من نمیامدن چشمم خورد به یک کت و شلوار به زنه گفتم از اون سایز تهیونگ بیاره رفت آورد و داد بپوشه تهیونگ هم پوشید و آمد
* اوه پسر خیلی بهت میاد
۷۲.۲k
۱۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.