لجبازی های عاشقانه (پارت۷)
لجبازی های عاشقانه (پارت۷)
& خب پس همینو میخریم
* اوکی
تهیونگ رفت منم رفتم تا لباسمو عوض کنم عوضش کردم و دادمش به اون زنه اون هم لباس ها رو واسمون توی یک جعبه بزرگ گذاشت یهو دیدم تهیونگ رفتم یه جایی و با یه تاج عروس برگشت و گذاشتش رو سرم
& بهت میاد خانم اینم واسمون بزارید
دیگه همه رو گذاشته بود تو جعبه کارتمو برداشتم تا حساب کنم که تهیونگ گفت
& من حساب میکنم
مخالفتی نکردم و گذاشتم حساب کنه چون در افتادن با تهیونگ فقط باعث تولید جنگ و دعوا میشه
دوروز بعد
امروز روز عروسی من بود عروسی ای که به میل خودم نبود توی سالن عروسی بودیم و میکاپ آرتیست داشت میکاپم میکرد بعد اتمام کارش دست در دست پدرم وارد سالن شدم حسی که داشتم غیر قابل توصیف بود داشتم با کسی که عاشقش نیستم ازدواج میکردم اصلا نفهمیدم زمان کی گذشت فقط شنیدم که مرده گفت مبارک باشه و تهیونگ حلقه کرد توی دستم منم حلقه رو انداختم داخل دستش
آخر عروسی
بعد از صحبت با فامیل رفتیم و سوار ماشین تهیونگ شدیم و راه افتادیم سمت عمارتی که ماله دوتامون بود لباسامو با لباس خواب عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم که تهیونگ هم امد کنارم دراز کشید
* نگه قرار نشد تختمون جدا باشه
& اون قول ماله زمانی بود که فکر میکردم خودم قراره خونه رو بچینم آنه ماله این موقع الان تو اونور تخت بخواب منم این ور
* هوففف....باشه
صبح
تهیونگ ویو
از خواب بیدار شدم چشمامو بار کردم و با چهره ا.ت مواجه شدم که مثل یک فرشته خوابیده آه تهیونگ به خودت بیا چی داری میگی از جام بلند شدم و رفتم پایین مثل اینکه خوابالو هم هست باید خودم صبحانه درست کنم اگه قرار بود این کارو خودم انجام بدم زن واسه چی گرفتم
* خیلی خب حالا با خودت کل کل نکن من درست میکنم
& تو از کی اینجایی
* از وقتی داری میگی خوابالو هم هستم
& خب زود صبحانه درست کن که بریم شرکت امروز جلسه مهمی داریم
* باشه اینقدر عجول نباش آقای کیم
& خب پس همینو میخریم
* اوکی
تهیونگ رفت منم رفتم تا لباسمو عوض کنم عوضش کردم و دادمش به اون زنه اون هم لباس ها رو واسمون توی یک جعبه بزرگ گذاشت یهو دیدم تهیونگ رفتم یه جایی و با یه تاج عروس برگشت و گذاشتش رو سرم
& بهت میاد خانم اینم واسمون بزارید
دیگه همه رو گذاشته بود تو جعبه کارتمو برداشتم تا حساب کنم که تهیونگ گفت
& من حساب میکنم
مخالفتی نکردم و گذاشتم حساب کنه چون در افتادن با تهیونگ فقط باعث تولید جنگ و دعوا میشه
دوروز بعد
امروز روز عروسی من بود عروسی ای که به میل خودم نبود توی سالن عروسی بودیم و میکاپ آرتیست داشت میکاپم میکرد بعد اتمام کارش دست در دست پدرم وارد سالن شدم حسی که داشتم غیر قابل توصیف بود داشتم با کسی که عاشقش نیستم ازدواج میکردم اصلا نفهمیدم زمان کی گذشت فقط شنیدم که مرده گفت مبارک باشه و تهیونگ حلقه کرد توی دستم منم حلقه رو انداختم داخل دستش
آخر عروسی
بعد از صحبت با فامیل رفتیم و سوار ماشین تهیونگ شدیم و راه افتادیم سمت عمارتی که ماله دوتامون بود لباسامو با لباس خواب عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم که تهیونگ هم امد کنارم دراز کشید
* نگه قرار نشد تختمون جدا باشه
& اون قول ماله زمانی بود که فکر میکردم خودم قراره خونه رو بچینم آنه ماله این موقع الان تو اونور تخت بخواب منم این ور
* هوففف....باشه
صبح
تهیونگ ویو
از خواب بیدار شدم چشمامو بار کردم و با چهره ا.ت مواجه شدم که مثل یک فرشته خوابیده آه تهیونگ به خودت بیا چی داری میگی از جام بلند شدم و رفتم پایین مثل اینکه خوابالو هم هست باید خودم صبحانه درست کنم اگه قرار بود این کارو خودم انجام بدم زن واسه چی گرفتم
* خیلی خب حالا با خودت کل کل نکن من درست میکنم
& تو از کی اینجایی
* از وقتی داری میگی خوابالو هم هستم
& خب زود صبحانه درست کن که بریم شرکت امروز جلسه مهمی داریم
* باشه اینقدر عجول نباش آقای کیم
۸۴.۳k
۱۴ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.