part10
#part10
بعد چن دقیقه که رفت رفتم دنبالش دیدم رفت سریه میزکه هفت نفر دورش بودن وااااات وقعا اونان هر کدومشون یکی برداشتن که دویدمو رفتم جلوشونو گفتم:نخورینش همشون نگام کردونو گفتن +_چراا +اون دختره توشون یه چیزی ریخته وهمه برگشتن طرفه دختره که هول کردو فرار کرد منم دنبالش دویدم و احساس کردم دوسه نفرم دنبالمن همینجور میدویدم که یهو پام پیچ خوردو افتادم لعنت به این کفشاکه یه نفر بالاسرم وایسادو دونفر دیگه دویدن دنبال اون دخترع سرمو اوردم بالا که دوباره ن کوکی_خوبی پات درد میکنه +ن چرا هرجامیرم توام هستی ای بابا_میخوای بازم دعواکنیم+وایساببینم یکم بهش دقت کردم چرا توجه نکرده بودم بهش خودشه کسی که شیش ساله منتظره دیدنشمو حالا اینجوری منو دیده ای خودا منو بکش سرمو انداختم پایینو چیزی نگفتم که گفت:چرا چیزی نمیگی سروتو انداختی پایین بهت نمیخوره خجالت بکشی+ببخشید_وااات چت شده یهو+چیزیم نیس فقط معذرت میخوام برای امم _بلاخره منو شناختی سرمو باخجالت تکون دادم که خندید+وای اصلا فکرنمیکردم که اینجوری اروم بشی اگه میدونستم از همون اول نقابمو برمیداشتم که انقدم اسیب نبینم،بیشعور از عمد اینوگفت که بیشتر کلمو بردم پایین وبلند ترخندید _اشکال نداره بلند شو بریم پیش بقیه بادیگاردا رفتن دنبالش +باشه میخواستم بلند شم که پام درد شدیدی گرفتو یه اخخی گفتمو نشستم کوکی:چیشد درد داری +ن خوبم کوکی:بزارکمکت کنم میخواست بلندم کنه که سریع گفتم:ن ن ن خوبم خوبم برو خودم میام برو +خب بزار کمکت کنم نمیتونی راه بیای +مگه چلاغم خودم میتونم بیام_ن انگاردیگه خجالت نمیکشی بهش نگا کردم که باز خندیدچقد قشنگ میخنده لامصب مگه نمیدونی قلب من با باتری کار میکنه کوکی:چیه عاشقم شدی اینجوری نگام میکنی +فکر کن یه درصدعمراوبا بد بختی بلند شدم خیلی درد داشت میخواست بیاد بگیرتم که دستمو جلوش کرفتم که وایساد اروم اروم راه میرفتم دیدم نمیتونم کفشامو دراوردم پابرهنه راه رفتم که گفت:پات زخم میشه +نمیشه الان بهتره و بعد چند دقیقه رسیدیم به بقیه همهمه ای به پابودو مردم رفته بودن فقط ماسه تاو بی تی اسو یه چندتا بادیگاردو چااون وو مونده بودیم همشون نقاباشونو دراورده بودن فقط منو کوک هنوز روصورتمون بود نامجون مارودیدوگفت : بچهها امدین تونستین بگیرینش کوکی:ن متاسفانه هیونگ دررفت ولی بادیگاردا رفتن دنبالش نامجون:باشه اشکال نداره شماخوبی خانم ومنی که هنوتو شوک بودم _هاا؟صدای خنده ریزه کوکیرو شنیدموگفتم:هااره خوبم چیزیم نیس جیمین:پس چرا کفشات تودستته و میلنگی کوکی:چون از نوادگان تیمور لنگه اینوکه گفت همشون بهم خندیدنو منم یه چشم غره بهش رفتم بچه پرو +ن داشتم دنبالش میکردم که پام پیچ خوردجیمین:اها
بعد چن دقیقه که رفت رفتم دنبالش دیدم رفت سریه میزکه هفت نفر دورش بودن وااااات وقعا اونان هر کدومشون یکی برداشتن که دویدمو رفتم جلوشونو گفتم:نخورینش همشون نگام کردونو گفتن +_چراا +اون دختره توشون یه چیزی ریخته وهمه برگشتن طرفه دختره که هول کردو فرار کرد منم دنبالش دویدم و احساس کردم دوسه نفرم دنبالمن همینجور میدویدم که یهو پام پیچ خوردو افتادم لعنت به این کفشاکه یه نفر بالاسرم وایسادو دونفر دیگه دویدن دنبال اون دخترع سرمو اوردم بالا که دوباره ن کوکی_خوبی پات درد میکنه +ن چرا هرجامیرم توام هستی ای بابا_میخوای بازم دعواکنیم+وایساببینم یکم بهش دقت کردم چرا توجه نکرده بودم بهش خودشه کسی که شیش ساله منتظره دیدنشمو حالا اینجوری منو دیده ای خودا منو بکش سرمو انداختم پایینو چیزی نگفتم که گفت:چرا چیزی نمیگی سروتو انداختی پایین بهت نمیخوره خجالت بکشی+ببخشید_وااات چت شده یهو+چیزیم نیس فقط معذرت میخوام برای امم _بلاخره منو شناختی سرمو باخجالت تکون دادم که خندید+وای اصلا فکرنمیکردم که اینجوری اروم بشی اگه میدونستم از همون اول نقابمو برمیداشتم که انقدم اسیب نبینم،بیشعور از عمد اینوگفت که بیشتر کلمو بردم پایین وبلند ترخندید _اشکال نداره بلند شو بریم پیش بقیه بادیگاردا رفتن دنبالش +باشه میخواستم بلند شم که پام درد شدیدی گرفتو یه اخخی گفتمو نشستم کوکی:چیشد درد داری +ن خوبم کوکی:بزارکمکت کنم میخواست بلندم کنه که سریع گفتم:ن ن ن خوبم خوبم برو خودم میام برو +خب بزار کمکت کنم نمیتونی راه بیای +مگه چلاغم خودم میتونم بیام_ن انگاردیگه خجالت نمیکشی بهش نگا کردم که باز خندیدچقد قشنگ میخنده لامصب مگه نمیدونی قلب من با باتری کار میکنه کوکی:چیه عاشقم شدی اینجوری نگام میکنی +فکر کن یه درصدعمراوبا بد بختی بلند شدم خیلی درد داشت میخواست بیاد بگیرتم که دستمو جلوش کرفتم که وایساد اروم اروم راه میرفتم دیدم نمیتونم کفشامو دراوردم پابرهنه راه رفتم که گفت:پات زخم میشه +نمیشه الان بهتره و بعد چند دقیقه رسیدیم به بقیه همهمه ای به پابودو مردم رفته بودن فقط ماسه تاو بی تی اسو یه چندتا بادیگاردو چااون وو مونده بودیم همشون نقاباشونو دراورده بودن فقط منو کوک هنوز روصورتمون بود نامجون مارودیدوگفت : بچهها امدین تونستین بگیرینش کوکی:ن متاسفانه هیونگ دررفت ولی بادیگاردا رفتن دنبالش نامجون:باشه اشکال نداره شماخوبی خانم ومنی که هنوتو شوک بودم _هاا؟صدای خنده ریزه کوکیرو شنیدموگفتم:هااره خوبم چیزیم نیس جیمین:پس چرا کفشات تودستته و میلنگی کوکی:چون از نوادگان تیمور لنگه اینوکه گفت همشون بهم خندیدنو منم یه چشم غره بهش رفتم بچه پرو +ن داشتم دنبالش میکردم که پام پیچ خوردجیمین:اها
۳۸.۲k
۲۶ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.