همسر اجباری ۳۱۹
#همسر_اجباری #۳۱۹
یکم سکوت..
-بگو ولی فقط پنج دقیقه فقط .
شروع کردم اما اولش با یه نفس عمیق.
من اگه اینجام به کمک یه رفیق یه داداش که هیچ وقت پشتمو خالی نکرد حتی وقتی فهمید عاشق خواهرشم...
-چی آریا فهمید؟
دستمو به نشونه سکوت باال بردم...ساکت شد...
آره من اشتباه کردم....بخدا فهمیدم دست دست کردن من اشتباه بوده...آذین بخدا زجرشم کشیدم تک تک جاهایی
رو که با رضا رفتی منم پشت سرت بودم درسته سه چهار بار بود اما منو دیوونه کرد...
بگذریم که چی سر من اومد بگذریم که چقدر داغون شدم که آریا دلش به رحم اومد...
منو نخواه ...باشه ....منو قبول نکن...اما اون کسی که منو پیش تو خراب کرد...کار خوبی نکرد همون کسی که تو رو از
من گرفت رضا بود... اومد بهت گفت.
من با منشی شرکت رفتم دنبال کارهای شرکت رضا هم کاری کرده تو اون شرایط منو ببینی.
چرا با صراحت میگم رضا چون.از این قضیه من و آریا و خانم کرمی که خیلی به این پول محتاج بود واسه مریضیه
مادرش.آریا سعی کرد برای این که هم کمکش کرده باشه.هم یه کمکی واسه من باشه تو کارا اونو با من فرستاد
..آریا هم برای اضافه کردن حقوق اون خانم به رضا که حساب داربود گفت ....و رضا واسه خراب کردن من پیش تو
این حرفا روبه تو زد و تو اومدی منو با خانم کرمی دیدی...
دیدی عشقم دیدی زدم به هدف...مگه نه... مگه نه که رضا بهت گفت احسان با یکی دیگه میپره...
آذین جان ...من اشتباه کردم قبول...اما فقط بخاطرترس از دست دادنت بود.
اگه االنم با رضا کاری نداشتم به احترام عمو کیان بوده و هست...
من داشتم میرفتم این اریا بود که منو برگردوند به زندگی بخدا منم مثل تو نمیدونستم قراره خاستگاری میخواد
بزاره....
بعدش که گفتم چرا این کارو کردی...
حرف قشنگی زد گفت
دوست ندارم تا آخر عمرت عذاب وجدان داشته باشی چرا واسه خاستگاری نرفتی...چرا به حرف دلت گوش ندادی.
...
....
آذینم...تو عشقمی تنها دلیل نفسامی...
اگه قبول کنی قدمت رو چشمم...تا آخر عمرت نوکرتم هستم.
اما...
امااا
اگه ام خدایی نکرده قبول نکردی...حتما...حتما.نظر دلته...
آذین پاهاشو به زمین ساییدو از تاب پیاده شد.و رفت سمت درختا...
منم راهمو کج کردم حتما منو نمیخواست ...حتما..دیدی دلم؟
-...احسان..
این با من بود....با ذوق برگشتم
-جانم...
-ینی تو هیچ حسی به اون دختره نداشتی.
یکم سکوت..
-بگو ولی فقط پنج دقیقه فقط .
شروع کردم اما اولش با یه نفس عمیق.
من اگه اینجام به کمک یه رفیق یه داداش که هیچ وقت پشتمو خالی نکرد حتی وقتی فهمید عاشق خواهرشم...
-چی آریا فهمید؟
دستمو به نشونه سکوت باال بردم...ساکت شد...
آره من اشتباه کردم....بخدا فهمیدم دست دست کردن من اشتباه بوده...آذین بخدا زجرشم کشیدم تک تک جاهایی
رو که با رضا رفتی منم پشت سرت بودم درسته سه چهار بار بود اما منو دیوونه کرد...
بگذریم که چی سر من اومد بگذریم که چقدر داغون شدم که آریا دلش به رحم اومد...
منو نخواه ...باشه ....منو قبول نکن...اما اون کسی که منو پیش تو خراب کرد...کار خوبی نکرد همون کسی که تو رو از
من گرفت رضا بود... اومد بهت گفت.
من با منشی شرکت رفتم دنبال کارهای شرکت رضا هم کاری کرده تو اون شرایط منو ببینی.
چرا با صراحت میگم رضا چون.از این قضیه من و آریا و خانم کرمی که خیلی به این پول محتاج بود واسه مریضیه
مادرش.آریا سعی کرد برای این که هم کمکش کرده باشه.هم یه کمکی واسه من باشه تو کارا اونو با من فرستاد
..آریا هم برای اضافه کردن حقوق اون خانم به رضا که حساب داربود گفت ....و رضا واسه خراب کردن من پیش تو
این حرفا روبه تو زد و تو اومدی منو با خانم کرمی دیدی...
دیدی عشقم دیدی زدم به هدف...مگه نه... مگه نه که رضا بهت گفت احسان با یکی دیگه میپره...
آذین جان ...من اشتباه کردم قبول...اما فقط بخاطرترس از دست دادنت بود.
اگه االنم با رضا کاری نداشتم به احترام عمو کیان بوده و هست...
من داشتم میرفتم این اریا بود که منو برگردوند به زندگی بخدا منم مثل تو نمیدونستم قراره خاستگاری میخواد
بزاره....
بعدش که گفتم چرا این کارو کردی...
حرف قشنگی زد گفت
دوست ندارم تا آخر عمرت عذاب وجدان داشته باشی چرا واسه خاستگاری نرفتی...چرا به حرف دلت گوش ندادی.
...
....
آذینم...تو عشقمی تنها دلیل نفسامی...
اگه قبول کنی قدمت رو چشمم...تا آخر عمرت نوکرتم هستم.
اما...
امااا
اگه ام خدایی نکرده قبول نکردی...حتما...حتما.نظر دلته...
آذین پاهاشو به زمین ساییدو از تاب پیاده شد.و رفت سمت درختا...
منم راهمو کج کردم حتما منو نمیخواست ...حتما..دیدی دلم؟
-...احسان..
این با من بود....با ذوق برگشتم
-جانم...
-ینی تو هیچ حسی به اون دختره نداشتی.
۹.۶k
۲۶ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.