pt 8
pt 8
سرمو بالا گرفت صورتشو نزدیک صورتم کرد و بدون مکس لبامو بوسید میخواستم جداش کنم از خودم ولی هم زورش زیاد همم یه حسی باعث میشد همراهیش کنم و کردم دستمو رو شونش کشیدم بیشتر به خودش چسبوندم ازم جدا شد معلوم بود لپام گل انداخته من:میتونم برم ممکنه دردسر شه کوک:نه بلندم کرد تو بغلش بردم سمت تخت خوابوندم روش خودشم افتاد روم کوک:دوست دارم تو مال منی حتی اگه دوسم نداشتی باشی دست از سرت برنمیدارم من:من فقط یه بردم کوک:تو معشوقه منی نه یه برده گردنمو بوسید بو میکشید دستشو کشید رو بدنم کوک:بویه بدنتو دوست دارم تپش قلبم رو هزار بود سرشو رو سینم گذاشت و خنده ای کرد تاحالا خندشو ندیدم همیشه پوکر و اخمو بود حس خوبی داشت فهمیدم خوابش برده چطور یه مافیا میتونه انقدر کیوت باشه آروم سرشو ناز کردم کم کم خوابم برد از خواب بیدار شدم وزنشو انداخته بود روم بزور بلندش کردم سریع رفتم بیرون سمت آشپزخونه یهو آجوما صدام زد آجوما:دیشب کجا بودی با کلی استرس و من من تا خواستم بگم یهو کوک اومد کوک:پیش من بود استرسم چندبرابر شد آجوما برگشت تعظیمی کرد آجوما:شرمنده ارباب چون دیشب نیومد سرکارش کوک:از این به بعدم تو آشپزخونه کار نمیکنه ا.ت بیا اتاقم ا.ت:چشم رفت آجوما:تو دردسر بدی افتادی و رفت یعنی منظورش چی بود سریع رفتم اتاق کوک کوک:بدون اجازه من میری بیرون؟ ا.ت:خواب بودی آخه نمیخواستم بیدارت کنم کوک:امروز خونه نیستم تا شب شب اومدم تو اتاق باش ا.ت:چشم اومد نزدیکم چونمو گرفت سرمو داد بالا روبه رو صورت خودش دوباره تپش قلب دوباره حس خوب لبایه سردشو چسبوند رو لبام دستشو لایه موهام برد بین انگوشتاش یه دستشم دور کمرم بود کم کم همراهی کردم با همراهی من بیشتر مک میزد دستمو رو زاویه فکش گذاشتم که جدا شد
سرمو بالا گرفت صورتشو نزدیک صورتم کرد و بدون مکس لبامو بوسید میخواستم جداش کنم از خودم ولی هم زورش زیاد همم یه حسی باعث میشد همراهیش کنم و کردم دستمو رو شونش کشیدم بیشتر به خودش چسبوندم ازم جدا شد معلوم بود لپام گل انداخته من:میتونم برم ممکنه دردسر شه کوک:نه بلندم کرد تو بغلش بردم سمت تخت خوابوندم روش خودشم افتاد روم کوک:دوست دارم تو مال منی حتی اگه دوسم نداشتی باشی دست از سرت برنمیدارم من:من فقط یه بردم کوک:تو معشوقه منی نه یه برده گردنمو بوسید بو میکشید دستشو کشید رو بدنم کوک:بویه بدنتو دوست دارم تپش قلبم رو هزار بود سرشو رو سینم گذاشت و خنده ای کرد تاحالا خندشو ندیدم همیشه پوکر و اخمو بود حس خوبی داشت فهمیدم خوابش برده چطور یه مافیا میتونه انقدر کیوت باشه آروم سرشو ناز کردم کم کم خوابم برد از خواب بیدار شدم وزنشو انداخته بود روم بزور بلندش کردم سریع رفتم بیرون سمت آشپزخونه یهو آجوما صدام زد آجوما:دیشب کجا بودی با کلی استرس و من من تا خواستم بگم یهو کوک اومد کوک:پیش من بود استرسم چندبرابر شد آجوما برگشت تعظیمی کرد آجوما:شرمنده ارباب چون دیشب نیومد سرکارش کوک:از این به بعدم تو آشپزخونه کار نمیکنه ا.ت بیا اتاقم ا.ت:چشم رفت آجوما:تو دردسر بدی افتادی و رفت یعنی منظورش چی بود سریع رفتم اتاق کوک کوک:بدون اجازه من میری بیرون؟ ا.ت:خواب بودی آخه نمیخواستم بیدارت کنم کوک:امروز خونه نیستم تا شب شب اومدم تو اتاق باش ا.ت:چشم اومد نزدیکم چونمو گرفت سرمو داد بالا روبه رو صورت خودش دوباره تپش قلب دوباره حس خوب لبایه سردشو چسبوند رو لبام دستشو لایه موهام برد بین انگوشتاش یه دستشم دور کمرم بود کم کم همراهی کردم با همراهی من بیشتر مک میزد دستمو رو زاویه فکش گذاشتم که جدا شد
۱۱.۳k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.