pt7
pt7
یک هفته گذشته بود قلب هردو به هم گره خورده بود کوک از دور مراقب دخترک بود خواست تو اتاق پسرک کار کنه زود به زود براش قهوه ببره هرچی ببره فقط ببینتش
#ا.ت
داشتم آشپزخونه رو تمیز میکردم حس کردم دو نفر دارن پشت سرم حرف میزنن دختره:نگاش کن آخه این ایکبیری چی داره که ارباب خواسته همش بره پیشش من چیم ازش کمه همون موقع صدا ارباب اومد ساکت شدن کوک:ا.ت یه قهوه برام بیار ا.ت:چشم ارباب رفتم قهوه درست کردم گذاشتم تو سینی بردم براش در اتاقشو زدم که گفت بیا تو رفتم تو این بشر چرا انقدر جذاب بود پشت میز کارش نشسته بود پیرهن مشکی تنش بود تتو هاش پیدا بود عینکشو کمی داد بالا رفتم نزدیک ا.ت:ارباب کوک:بزار اینجا ا.ت:چشم رفتم اونور میز گذاشتم رو میزش بویه عطرش دیوونه کننده بود خواستم برم که گفت کوک:نگفتم بری برگه هارو گذاشت کنار دستمو گرفت برگشت بهم نگاه کرد ا.ت:ارباب کوک:حق نداری دیگه بهم بگی ارباب تعجب کرده بودم بلند شد قدش از من بلند تر شد من تا سینه هاش بودم کوک:بهم بگو کوک ا.ت:چی و ولی اومد جلو صورتم کوک:رو حرف من حرف میزنی؟ ا.ت:ببخشید یه دفع کمرمو گرفت چسبوندم به میز خم شدم دستمو گذاشتم پشتم کمرمو گرفت کشید جلو ا.ت:ا ا ار با برخورد چیزه نرمی حرفم نصفه موند دستمو رو شونش گذاشتم فشار دادم که بره عقب ولی زورشخیلی زیاد جدا کوک:دوست دارم تعجب کردم کوک:حق نداری دیگه بهم بگی ارباب تو معشوقه منی ا.ت:ا ارباب شما حالتون خوب نیست با داد گفت کوک:من خیلیم خوبم بدنم لرزید کوک:چه عاشقم باشی چه متنفر اول و آخر مال جئون جونگ کوکی فهمیدی؟ حرفی نزدم که دوباره گفت کوک:فهمیدی؟ ا.ت:بله کوک:خوبه
بچه ها از این به بعد فیکارو چند پارتی میزارم چون میخوام ادامه فیکا قبلیمو بزارم
یک هفته گذشته بود قلب هردو به هم گره خورده بود کوک از دور مراقب دخترک بود خواست تو اتاق پسرک کار کنه زود به زود براش قهوه ببره هرچی ببره فقط ببینتش
#ا.ت
داشتم آشپزخونه رو تمیز میکردم حس کردم دو نفر دارن پشت سرم حرف میزنن دختره:نگاش کن آخه این ایکبیری چی داره که ارباب خواسته همش بره پیشش من چیم ازش کمه همون موقع صدا ارباب اومد ساکت شدن کوک:ا.ت یه قهوه برام بیار ا.ت:چشم ارباب رفتم قهوه درست کردم گذاشتم تو سینی بردم براش در اتاقشو زدم که گفت بیا تو رفتم تو این بشر چرا انقدر جذاب بود پشت میز کارش نشسته بود پیرهن مشکی تنش بود تتو هاش پیدا بود عینکشو کمی داد بالا رفتم نزدیک ا.ت:ارباب کوک:بزار اینجا ا.ت:چشم رفتم اونور میز گذاشتم رو میزش بویه عطرش دیوونه کننده بود خواستم برم که گفت کوک:نگفتم بری برگه هارو گذاشت کنار دستمو گرفت برگشت بهم نگاه کرد ا.ت:ارباب کوک:حق نداری دیگه بهم بگی ارباب تعجب کرده بودم بلند شد قدش از من بلند تر شد من تا سینه هاش بودم کوک:بهم بگو کوک ا.ت:چی و ولی اومد جلو صورتم کوک:رو حرف من حرف میزنی؟ ا.ت:ببخشید یه دفع کمرمو گرفت چسبوندم به میز خم شدم دستمو گذاشتم پشتم کمرمو گرفت کشید جلو ا.ت:ا ا ار با برخورد چیزه نرمی حرفم نصفه موند دستمو رو شونش گذاشتم فشار دادم که بره عقب ولی زورشخیلی زیاد جدا کوک:دوست دارم تعجب کردم کوک:حق نداری دیگه بهم بگی ارباب تو معشوقه منی ا.ت:ا ارباب شما حالتون خوب نیست با داد گفت کوک:من خیلیم خوبم بدنم لرزید کوک:چه عاشقم باشی چه متنفر اول و آخر مال جئون جونگ کوکی فهمیدی؟ حرفی نزدم که دوباره گفت کوک:فهمیدی؟ ا.ت:بله کوک:خوبه
بچه ها از این به بعد فیکارو چند پارتی میزارم چون میخوام ادامه فیکا قبلیمو بزارم
۱۲.۶k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.