part 11
part 11
ات: همه چیو یادت اومد (با خنده )
جونکوک: نه فقط هتس زدم که همچین کارای نمیکردم
ات: اوهم باشه اما سعی کن به یادت بیاری
جونکوک: باشه
(لعنتی نزدیک بود همه چیو لو بدم )
من دیگه سیر شدم میخوام برم بخوابم
ات: اما تو که چیزی نخوردی
جونکوک: سیر شدم
ات: باشه شب بخیر
جونکوک
رفتم بالا اتاقم رفتم حموم تا دوش بگیرم
ات
یه بشقاب میوه تازه برداشتم و رفتم سمته اتاقی که کوکی توش بود مطمئنم میوه تازه دوست داره رفتم دمه در اتاق چند رو چند دفعه زدم اما چیزی نگفت حتما خوابیده پس در اتاقو باز کردم و رفتم تو هیچکس تویه اتاق نبود
جونکوک
از حموم اومدم بیرون پیرهن نپوشیده بودم دیدم ات تویه اتاقه
ات
وقتی کوکی رو اینجوری دیدم خشکم زد
جونکوک: چیزی شده
ات
هیچ حرفی نزدم زود از اتاق رفتم بیرون و رفتم اتاقه خودم درو بشته سرم بستم
وای خدایا دستمو گذاشتم رویه دلم چرا دلم انقدر تند میزنه انگار از جاش دار در میاد چرا انقدر گرمه
زود رفتم اب خوردم و رویه تخت دراز کشیدم و پتو رو رویه خودم انداختم
جونکوک
چرا اینجوری کرد دختریه دیونه
پیرهنمو پوشیدم و موهامو خشک کردم و رویه تخت دراز کشیدم و چشمان رو بستم
دیگه خوابم برد
(ویو فردا صبح )
ات
صبح زود بیدار شدم دوش گرفتم و یه لباسه صورتی از کمد برداشتم و پوشیدم کفش های صورتی هم پام کردم و رفتم پایین
صبحونه خوردم تویه سالون رویه میز واسیه کوکی هم صبحانه گذاشتم و یه یاداشت گذاشتم توش نوشتم بخاطر دیشب مادرم میخوام منو ببخش
یاداشتو گذاشتم رویه میز
و زود از خونه رفتم بیرون
جونکوک
از خوب بیدار شدم رویه تخت نشستم و ساعتو نگاه کردم 30 :11 بود انگار خیلی خوابیدم رفتم پایین ات نبود انگار رفته بود رویه میز صبحانه واسم گذاشته بود رفتم نشستم دیدم یه یاداشت گذاشته بود برداشمتش و خوندمش
پس بخاطر این انقدر زود رفته (خنده )
این روزا چم شده چرا انقدر میخندم
اسلاید ؛ 2 لباس ات
اسلاید ؛ 3 کفشای ات
ادامه دارد^^^^^^^
💜💜💜💜
💜💜💜
💜💜
💜
jk
ات: همه چیو یادت اومد (با خنده )
جونکوک: نه فقط هتس زدم که همچین کارای نمیکردم
ات: اوهم باشه اما سعی کن به یادت بیاری
جونکوک: باشه
(لعنتی نزدیک بود همه چیو لو بدم )
من دیگه سیر شدم میخوام برم بخوابم
ات: اما تو که چیزی نخوردی
جونکوک: سیر شدم
ات: باشه شب بخیر
جونکوک
رفتم بالا اتاقم رفتم حموم تا دوش بگیرم
ات
یه بشقاب میوه تازه برداشتم و رفتم سمته اتاقی که کوکی توش بود مطمئنم میوه تازه دوست داره رفتم دمه در اتاق چند رو چند دفعه زدم اما چیزی نگفت حتما خوابیده پس در اتاقو باز کردم و رفتم تو هیچکس تویه اتاق نبود
جونکوک
از حموم اومدم بیرون پیرهن نپوشیده بودم دیدم ات تویه اتاقه
ات
وقتی کوکی رو اینجوری دیدم خشکم زد
جونکوک: چیزی شده
ات
هیچ حرفی نزدم زود از اتاق رفتم بیرون و رفتم اتاقه خودم درو بشته سرم بستم
وای خدایا دستمو گذاشتم رویه دلم چرا دلم انقدر تند میزنه انگار از جاش دار در میاد چرا انقدر گرمه
زود رفتم اب خوردم و رویه تخت دراز کشیدم و پتو رو رویه خودم انداختم
جونکوک
چرا اینجوری کرد دختریه دیونه
پیرهنمو پوشیدم و موهامو خشک کردم و رویه تخت دراز کشیدم و چشمان رو بستم
دیگه خوابم برد
(ویو فردا صبح )
ات
صبح زود بیدار شدم دوش گرفتم و یه لباسه صورتی از کمد برداشتم و پوشیدم کفش های صورتی هم پام کردم و رفتم پایین
صبحونه خوردم تویه سالون رویه میز واسیه کوکی هم صبحانه گذاشتم و یه یاداشت گذاشتم توش نوشتم بخاطر دیشب مادرم میخوام منو ببخش
یاداشتو گذاشتم رویه میز
و زود از خونه رفتم بیرون
جونکوک
از خوب بیدار شدم رویه تخت نشستم و ساعتو نگاه کردم 30 :11 بود انگار خیلی خوابیدم رفتم پایین ات نبود انگار رفته بود رویه میز صبحانه واسم گذاشته بود رفتم نشستم دیدم یه یاداشت گذاشته بود برداشمتش و خوندمش
پس بخاطر این انقدر زود رفته (خنده )
این روزا چم شده چرا انقدر میخندم
اسلاید ؛ 2 لباس ات
اسلاید ؛ 3 کفشای ات
ادامه دارد^^^^^^^
💜💜💜💜
💜💜💜
💜💜
💜
jk
۶.۲k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.