part 10
part 10
جونکوک
جه چانگ رفت منم رفتم خونه ات تویه سالون نبود صدای از آشپزخونه می اومد رفتم سمته آشپزخونه دمه در اشپزخونه وایستادم ات داشت اشپزی میکرد منم از دور بهش نگاه میکردم خیلی کیوت آشپزی میکرد واقعا ناز بود
ات
داشتم پیاز خورد میکردم یهو هواسم پرت شد انگشتمو زخمی کردم وقتی صورتمو این طرف کردم که کوکی منو دید زود اومد سمتم و دستمو گرفت
جونکوک: چرا انقدر بی احتیاطی ببین از انگشتت خون میاد
ات: هواسم نبود
جونکوک: بیا اینجا بشین (اشاره کرد به صندلی) تا برات پانسمانش کنم
ات: نه خودم پانسمان میکنم
جونکوک: بشین
ات: باشه
رویه صندلی نشستم
انگشتم خیلی میسوزه
جونکوک: جعبه کمک های اولیه کجاست
ات: اونجا تویه اون کمد
جونکوک
جعبه یه کمک های اولیه رو برداشتم و روبه رویه ات روی صندلی نشستم بهش گفتم
دستتو بده
ات: باشه
دستمو گذاشتم تویه دستش حس عجیبی داشتم
جونکوک: موقع پانسمان یکم میسوزه نترس
ات: باشه اما آروم تر
اخخخ اخخ خیلی میسوزه آروم تر
جونکوک: یکم قوی باش خیلی ضعیفی
ات: خوب چیکار کنم خیلی میسوزه
( با حالت کیوت)
جونکوک
از کیوتیش خندم گرفت
ات: چرا می خندی
جونکوک: چیزی نیست
خوب تموم شد دیگه هم مراقب باش
ات: باشه مراقبم تو برو تویه سالون بشین منم میزو می چینم
جونکوک: تو با این انگشتت میتونی میز بچینی
ات: اره میتونم
جونکوک: منم کمکت میکنم
ات: نمیخواد
جونکوک
غذا هارو برادشتم و رفتم بزارم رویه میز همیه میزو چیدیم و نشستم سره میز شام
ات: خیلی ممنونم که کمکم کردی
جونکوک : فقط بخاطر اینکه انگشتت زخمی شد کمکت کردم
ات: باشه بازم ممنونم اما انگار اصلا همچین کارایی نمیکردین خونت
جونکوک: معلومه که نمی کردم
ات: همه چیو یادت اومد (باخنده)
ادامه دارد ^^^^^^^
💜💜💜💜
💜💜💜
💜💜
💜
jk
جونکوک
جه چانگ رفت منم رفتم خونه ات تویه سالون نبود صدای از آشپزخونه می اومد رفتم سمته آشپزخونه دمه در اشپزخونه وایستادم ات داشت اشپزی میکرد منم از دور بهش نگاه میکردم خیلی کیوت آشپزی میکرد واقعا ناز بود
ات
داشتم پیاز خورد میکردم یهو هواسم پرت شد انگشتمو زخمی کردم وقتی صورتمو این طرف کردم که کوکی منو دید زود اومد سمتم و دستمو گرفت
جونکوک: چرا انقدر بی احتیاطی ببین از انگشتت خون میاد
ات: هواسم نبود
جونکوک: بیا اینجا بشین (اشاره کرد به صندلی) تا برات پانسمانش کنم
ات: نه خودم پانسمان میکنم
جونکوک: بشین
ات: باشه
رویه صندلی نشستم
انگشتم خیلی میسوزه
جونکوک: جعبه کمک های اولیه کجاست
ات: اونجا تویه اون کمد
جونکوک
جعبه یه کمک های اولیه رو برداشتم و روبه رویه ات روی صندلی نشستم بهش گفتم
دستتو بده
ات: باشه
دستمو گذاشتم تویه دستش حس عجیبی داشتم
جونکوک: موقع پانسمان یکم میسوزه نترس
ات: باشه اما آروم تر
اخخخ اخخ خیلی میسوزه آروم تر
جونکوک: یکم قوی باش خیلی ضعیفی
ات: خوب چیکار کنم خیلی میسوزه
( با حالت کیوت)
جونکوک
از کیوتیش خندم گرفت
ات: چرا می خندی
جونکوک: چیزی نیست
خوب تموم شد دیگه هم مراقب باش
ات: باشه مراقبم تو برو تویه سالون بشین منم میزو می چینم
جونکوک: تو با این انگشتت میتونی میز بچینی
ات: اره میتونم
جونکوک: منم کمکت میکنم
ات: نمیخواد
جونکوک
غذا هارو برادشتم و رفتم بزارم رویه میز همیه میزو چیدیم و نشستم سره میز شام
ات: خیلی ممنونم که کمکم کردی
جونکوک : فقط بخاطر اینکه انگشتت زخمی شد کمکت کردم
ات: باشه بازم ممنونم اما انگار اصلا همچین کارایی نمیکردین خونت
جونکوک: معلومه که نمی کردم
ات: همه چیو یادت اومد (باخنده)
ادامه دارد ^^^^^^^
💜💜💜💜
💜💜💜
💜💜
💜
jk
۶.۳k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.