پارت ۲۱ زندگی جونگمه
پارت ۲۱ زندگی جونگمه
جونگمه:آییییییی این چیه
کوک کیکارو از صورت جونگمه داشت برمیداشت
جونگمه:مرسی کوک
جونگمه نگاه کرد دید کارمندای قبلین
جونگمه:لعنت خدا بر همتون چتونه شماها
کارمندا:خواستیم برگشتنتو تبریک بگیم😐
جونگمه: این تبریک نیست این بدبختیه😫
جونگمه رفت صورتشو بشوره لباساش هم به خاطر پارچ آب هم خیس بود صورتشو شست اومد رفت بیرون از کمپانی داشت میرفت خونه ،۲۰ دقیقه شد کوک نگران جونگمه شد رفت جونگمه رو صدا کرد دید هیچ صدایی نمیاد درو باز کرد دید هیچکس نیست رفت بیرون کمپانی رو دید هیچکس نبود
کوک سوار ماشین شد رفت دم در خونه جونگمه
در میزد کسی باز نمیکرد پاسپورت (رمز در خونه) رو که قبلا جونگمه پیش کوک زده بود کوک یادش مونده بود پاسپورت رو زد در باز شد کوک رفت داخل خونه دید جونگمه لباساشو عوض کرده یه سویشرت آبی لش کوتاه پوشیده برعکس خوابیده رو کاناپه نیمساعت گذشت ،جونگمه سرشو بالا آورد دید کوک جلوش نشسته ترسید
جونگمه:یا خدا!!😨
کوک:بالاخره بیدار شدی
جونگمه:دیونه شدم ،همه جا اون پسررو میبینم
کوک:نه عزیزم پاسپورت خونت از اون موقع یادم مونده بود درو باز نکردی نگران شدم اومدم تو
جونگمه:من از دست تو کجا فرار کنم
کوک دستاشو بازکرد گفت:بغل من🤗
جونگمه:😳خل شدی دیگه مطمئن شدم خل شدی
کوک:دلیلش قبلا بهت گفتم
جونگمه:اگه اونروز با اون پرواز نمیومدم الان سر کارم بودم😫
کوک:یعنی ازمن بدت میاد!خیله خب هرجور راحتی
کوک پاشد بره جونگمه از دستش گرفت گفت:بودی حالا
کوک:ولم کن 😒
جونگمه:ببخشید😅
کوک:نمیخوام عشقم بهت یه طرفه باشه
جونگمه دستاشو گذاشت رو صورت کوک بهش نگاه کرد و لبخند زد و گفت:عاشقتم
کوک:بله!
جونگمه:نه .چیزه. هیچی
جونگمه:آییییییی این چیه
کوک کیکارو از صورت جونگمه داشت برمیداشت
جونگمه:مرسی کوک
جونگمه نگاه کرد دید کارمندای قبلین
جونگمه:لعنت خدا بر همتون چتونه شماها
کارمندا:خواستیم برگشتنتو تبریک بگیم😐
جونگمه: این تبریک نیست این بدبختیه😫
جونگمه رفت صورتشو بشوره لباساش هم به خاطر پارچ آب هم خیس بود صورتشو شست اومد رفت بیرون از کمپانی داشت میرفت خونه ،۲۰ دقیقه شد کوک نگران جونگمه شد رفت جونگمه رو صدا کرد دید هیچ صدایی نمیاد درو باز کرد دید هیچکس نیست رفت بیرون کمپانی رو دید هیچکس نبود
کوک سوار ماشین شد رفت دم در خونه جونگمه
در میزد کسی باز نمیکرد پاسپورت (رمز در خونه) رو که قبلا جونگمه پیش کوک زده بود کوک یادش مونده بود پاسپورت رو زد در باز شد کوک رفت داخل خونه دید جونگمه لباساشو عوض کرده یه سویشرت آبی لش کوتاه پوشیده برعکس خوابیده رو کاناپه نیمساعت گذشت ،جونگمه سرشو بالا آورد دید کوک جلوش نشسته ترسید
جونگمه:یا خدا!!😨
کوک:بالاخره بیدار شدی
جونگمه:دیونه شدم ،همه جا اون پسررو میبینم
کوک:نه عزیزم پاسپورت خونت از اون موقع یادم مونده بود درو باز نکردی نگران شدم اومدم تو
جونگمه:من از دست تو کجا فرار کنم
کوک دستاشو بازکرد گفت:بغل من🤗
جونگمه:😳خل شدی دیگه مطمئن شدم خل شدی
کوک:دلیلش قبلا بهت گفتم
جونگمه:اگه اونروز با اون پرواز نمیومدم الان سر کارم بودم😫
کوک:یعنی ازمن بدت میاد!خیله خب هرجور راحتی
کوک پاشد بره جونگمه از دستش گرفت گفت:بودی حالا
کوک:ولم کن 😒
جونگمه:ببخشید😅
کوک:نمیخوام عشقم بهت یه طرفه باشه
جونگمه دستاشو گذاشت رو صورت کوک بهش نگاه کرد و لبخند زد و گفت:عاشقتم
کوک:بله!
جونگمه:نه .چیزه. هیچی
۸.۵k
۱۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.