پارت 49
پارت 49
جین صبح زود بیدار شدم از اتاقم رفتم بیرون کاره مهمی داشتم مادر رو دیدم که زود رفت اتاقش آخه اون این موقع صبح چیکار داشت که بیدار شده رفتم پایین لوکا رو صدا زدم و نشستم تویه سالون
وقتی لوکا اومد پیشم صدای ات رو شنیدم که جیغ زد
لوکا: این صدای دوشیزه نبود
جین: آره بدو بریم
زود رفتیم سمته پله ها ات از پله ها افتاده بود پایین هرچی تکونش دادم ولی جواب نمیداد به لوکا گفتم که ات رو بلند کنه و ببره درمانگاه قصر
ویو لوکا
دوشیزه رو براید استایل بغل کردم و بردمشون درمانگاه قصر و گذاشتمش رویه تخت دکتر اومد و گفت ما بریم بیرون
رفتیم بیرون و پشته در وایستادیم
جین: اگه بلای سرش بیاد من چه جوابی به جیمین بدم
لوکا: نگران نباشید حالشون خوب میشه
جین: اوف موندم چیکار کنم
لوکا: پرنس شما برید به همه خبر بدید من
همینجا هستم
جین: باشه خیلی ممنونم
م/جین: وقته صبحانه شده بود رفتم پایین تویه سالون دیدم هیچکس نبود فقط دامیا نشسته بود
دامیا: مادر شماخبر دارید ات از پله ها افتاده پایین
م/جین: اهان پس افتاده
دامیا: شما میدونستید
م/جین: نه من از کجا بدونم
جین
به همه خبر دادم و رفتم بیرون از قصر منتظر موندم امروز روزه مهم هست
این داستان ادامه دارد
جین صبح زود بیدار شدم از اتاقم رفتم بیرون کاره مهمی داشتم مادر رو دیدم که زود رفت اتاقش آخه اون این موقع صبح چیکار داشت که بیدار شده رفتم پایین لوکا رو صدا زدم و نشستم تویه سالون
وقتی لوکا اومد پیشم صدای ات رو شنیدم که جیغ زد
لوکا: این صدای دوشیزه نبود
جین: آره بدو بریم
زود رفتیم سمته پله ها ات از پله ها افتاده بود پایین هرچی تکونش دادم ولی جواب نمیداد به لوکا گفتم که ات رو بلند کنه و ببره درمانگاه قصر
ویو لوکا
دوشیزه رو براید استایل بغل کردم و بردمشون درمانگاه قصر و گذاشتمش رویه تخت دکتر اومد و گفت ما بریم بیرون
رفتیم بیرون و پشته در وایستادیم
جین: اگه بلای سرش بیاد من چه جوابی به جیمین بدم
لوکا: نگران نباشید حالشون خوب میشه
جین: اوف موندم چیکار کنم
لوکا: پرنس شما برید به همه خبر بدید من
همینجا هستم
جین: باشه خیلی ممنونم
م/جین: وقته صبحانه شده بود رفتم پایین تویه سالون دیدم هیچکس نبود فقط دامیا نشسته بود
دامیا: مادر شماخبر دارید ات از پله ها افتاده پایین
م/جین: اهان پس افتاده
دامیا: شما میدونستید
م/جین: نه من از کجا بدونم
جین
به همه خبر دادم و رفتم بیرون از قصر منتظر موندم امروز روزه مهم هست
این داستان ادامه دارد
۲.۶k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.