پارت51
پارت51
جیمین
دیدم ات خوابش برد منم بلند شدم رویه پیشونیش بوسیدم و از اتاق رفتم بیرون
رفتم سالون دیدم همه تویه سالون نشستن رفتم جلوشون وایستادم
پادشاه: جیمین به تو کی اجازه داد بیای قصر
جیمین: با اجازه خودم
جین:و با کمک من
م/جین: پسرم ساکت شو
جیمین: بگیرید و ببینید این برگه های هستن که نشون میدن ات اون برگه ها رو برنداشته
{رو به پادشاه}
ویو پادشاه
برگه ها رو برداشتم و نگاهشون کردم از پادشای فرانسه فرستاده شده بود نوشته بودن که دوشیزه کاسانو ات هیچ ربطی به برگه ها نداره
جیمین: خوندین و مطمئنم فهمیدید که چه اشتباهی کردین
پ/ج: ساکت شو چطور میتونی با پدربزرگت اینجوری حرف بزنی
دامیا: توش چی نوشته ست
جیمین: اینکه ات اون اطلاعات اون برگه ها رو پخش نکرده و کاره یکی دیگست
پادشاه : خوب جیمین الان که بی گناهی همسرتو رو سابت کردی میتونی همسرت رو بیاری قصر و دوباره مثله قبل زندگی کنین
جیمین: اینو که میخوام ولی یه چیزه دیگه هم هست وقتی ات حالش خوب شد همه ازش معذرت خواهی میکنید
پادشاه: نمی تونی اینو ازم بخوای
جیمین: اگه شما معذرت خواهی نمی کنید باید بقیه رو مجبور به این کار بکنید
پادشاه : باشه
م/جین اما پادشاه شما نباید این حرف ها رو باور کنید
دامیا:آره پادشاه یکم فکر کنید
جین: دامیا حرف نزن
جیمین:زن داداش شما حق حرف زدن ندارید همه چیو میدونم که خودتون هیو رو کشتین و پیشونیتون رو شکستین
پادشاه: دامیا این حیقیت داره
دامیا:نه من همچین کاری نکردم
جین: درسته
دامیا :جین چی داری میگی چی درسته
جین: پدربزرگ درسته دامیا هیو رو کشت و خودش خودشو زخمی کرد
پادشاه : دامیا بخاطر کاری که کردی یکم از شانستون رو از دست دادین تو و جین واسیه پاداشاه و ملکه بودن
پ/جین: پادشاه یکم فکر کنید یه مجازات دیگه رو براش در نظر بگیرید
م/جین: پادشاه لطفا یه مجازاته دیگه براش در نظر بگیرید
پادشاه : کافیه چیزه دیگی نشنوم
جیمین: پادشاه یه خبر خوش دارم واستون
قراره وارث دار بشید ات حاملست
پادشاه: این که خیلی خبره خوبیه
پس به مناسبت این خبر خوب یه جشن بزرگ میگیریم
جیمین با جین بیا اتاقم در موردش حرف بزنیم
جیمین: چشم میایم
این داستان ادامه دارد
جیمین
دیدم ات خوابش برد منم بلند شدم رویه پیشونیش بوسیدم و از اتاق رفتم بیرون
رفتم سالون دیدم همه تویه سالون نشستن رفتم جلوشون وایستادم
پادشاه: جیمین به تو کی اجازه داد بیای قصر
جیمین: با اجازه خودم
جین:و با کمک من
م/جین: پسرم ساکت شو
جیمین: بگیرید و ببینید این برگه های هستن که نشون میدن ات اون برگه ها رو برنداشته
{رو به پادشاه}
ویو پادشاه
برگه ها رو برداشتم و نگاهشون کردم از پادشای فرانسه فرستاده شده بود نوشته بودن که دوشیزه کاسانو ات هیچ ربطی به برگه ها نداره
جیمین: خوندین و مطمئنم فهمیدید که چه اشتباهی کردین
پ/ج: ساکت شو چطور میتونی با پدربزرگت اینجوری حرف بزنی
دامیا: توش چی نوشته ست
جیمین: اینکه ات اون اطلاعات اون برگه ها رو پخش نکرده و کاره یکی دیگست
پادشاه : خوب جیمین الان که بی گناهی همسرتو رو سابت کردی میتونی همسرت رو بیاری قصر و دوباره مثله قبل زندگی کنین
جیمین: اینو که میخوام ولی یه چیزه دیگه هم هست وقتی ات حالش خوب شد همه ازش معذرت خواهی میکنید
پادشاه: نمی تونی اینو ازم بخوای
جیمین: اگه شما معذرت خواهی نمی کنید باید بقیه رو مجبور به این کار بکنید
پادشاه : باشه
م/جین اما پادشاه شما نباید این حرف ها رو باور کنید
دامیا:آره پادشاه یکم فکر کنید
جین: دامیا حرف نزن
جیمین:زن داداش شما حق حرف زدن ندارید همه چیو میدونم که خودتون هیو رو کشتین و پیشونیتون رو شکستین
پادشاه: دامیا این حیقیت داره
دامیا:نه من همچین کاری نکردم
جین: درسته
دامیا :جین چی داری میگی چی درسته
جین: پدربزرگ درسته دامیا هیو رو کشت و خودش خودشو زخمی کرد
پادشاه : دامیا بخاطر کاری که کردی یکم از شانستون رو از دست دادین تو و جین واسیه پاداشاه و ملکه بودن
پ/جین: پادشاه یکم فکر کنید یه مجازات دیگه رو براش در نظر بگیرید
م/جین: پادشاه لطفا یه مجازاته دیگه براش در نظر بگیرید
پادشاه : کافیه چیزه دیگی نشنوم
جیمین: پادشاه یه خبر خوش دارم واستون
قراره وارث دار بشید ات حاملست
پادشاه: این که خیلی خبره خوبیه
پس به مناسبت این خبر خوب یه جشن بزرگ میگیریم
جیمین با جین بیا اتاقم در موردش حرف بزنیم
جیمین: چشم میایم
این داستان ادامه دارد
۵.۵k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.