گروه کراواتش را به نشانه ای که انگار از حرفم کلافه شده با

گروه کراواتش را به نشانه ای که انگار از حرفم کلافه شده باشد ، با دستانش شل می کند و می گوید:
_این دوماه بعد از مرگ پدرمادرم بدترین روزا برام‌بود . پرستش ما تازه …

_سلام آقای فراحات ، شما کجا اینجا کجا ؟ حتما اومدین دنبال محمودخان ، این دوروز خیلی بی انضباطی کرده .

مادرم لبخندی چاشنی جمله اش می کند و مرد رو به رویم با صاف کردن گلویش می گوید :

_سلام خانم ، از محمود شنیده بودم دخترتون اینجا بستریه ، مدتی بود که قصد داشتم بیام و جویای احوال بشم اما فرصت نشد ، امروز هم به خاطر یک کار شخصی به اینجا اومدم که فرصت رو غنیمت شمردم و به اینجا هم اومدم .

این مبادی آداب حرف زدن و اون طرز حرف زدن قبل اومدن مادرم ، برام عجیب بود ، نمیخواستم به مادرم چیزی بگم یا چیزی بپرسم چون توی این دوماه و به خصوص امروز متوجه شده بودم که حسابی میتونه به خاطر حال خوب من دروغ ببافه و نقش بازی کنه ، پس تصمیم میگیرم سکوت کنم .

_خیلی لطف کردید ، اصلا از شما انتظاری نمیرفت ، بزرگی کردین آقای فراحات .

_خواهش می کنم ، من باید برم طبقه بالای بیمارستان کاری دارم ، روز خوش خانم .

و رو به من با نگاهی سرد اما عجین با غم میگوید :

_روز بخیر خانم .

سری تکون میدم و بعد رفتنش به مادرم میگم :

_کی بود ؟

_رییس محمودخان .

_رییس؟
دیدگاه ها (۶)

مادرم سکوت می کند و دوباره سوالم را درباره آن مرد تکرار میکن...

همراه با شهریار قدم به داخل حیاط نقلی و سرسبز و پر از درخت و...

پوزخندی به شهریار می زنم و ملحفه رو روی صورتم می کشم . شهریا...

برای آخرین بار از پنجره ی بزرگ و شیشه ای اتاق بیمارستان به خ...

پارت ²⁵: توهم حس میکنی؟ (ساعت ۱۳)(خانه جیمز) خونه توی سکوت غ...

تکپارتی از کوک درخواستی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط