• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part172
#leoreza
نشستم کنارش که نگاهی بهش کردم
از حالت صورتش متوجه شدم با مهشاد بحثاش شده
بطری شامپاین رو سر کشید
محراب: دل شکستهایماا
پوزخندی زدم
_خیلیی ، بر من ترکام کرد اما واقعا مقصره خودم بودم بر تو چی
نگاهی حال خراب بهم کرد
محراب: منم مقصرم اما اینبار خیلی زیادروی کردم
لیوانی که برام پر کرده بودن رو خوردم
_تا حالا فکرش رو نمیکردم انقدر داغون بشم مث یه طوفان بود اومدی یه چیزی جا گذاشت و رفت
تک خنده ای کرد
محراب: منم فکر نمیکردم رضا که همیشه به خودم مشاوره میداد حال خراب از دربیاد
خم شدم و ارنجام رو زانوم گذاشتم
_منم فکر نمیکردم.....
#mehrb
تا ساعت آخر تو کاباره بودیم دیگه میل به موندن نداشتم با رضا خدافظی کردم رفتم
نیمه شب سر از خونه ی مهشاد در آوردم از شیشه ماشین به پنجره اتاقش خیره شدم ، پشیمون بودم از حرفایی که زدم
شمارش رو گرفتم اما جواب نداد و بیشتر حالم رو خرابتر کرد بهش پیام دادم
< بیا پایین کارت دارم وگرنه میام زنگ خونه رو میزنم با بابات حرف میزنم >
میدونست کاری بخوام رو انجام میدم پس نگاهی از پنجره بهم کرد که یاد اولین باری افتادم که با خنده نگام میکرد از پنجره
تو سکوت ماشین نشستم که در باز شد و نشست تو نگاهی به صورت بی نقص اش کردم
مهشاد: دیونه شدی محرابب، نمیدونی بابام حساس خوبه اون شب بهت گفت
لبخندی زدم
_مگه میشه روز خواستگاری مون رو یادم بره
چشم ازم دزدید
مهشاد: چیکارم داری حرفت رو بزن برم
چونهاش رو گرفتم و برگردوندم
_هنوز دلخوری ازم؟
با چشای پر نگاهم کرد
مهشاد: ناراحت نباشم محراب من فقط حسودی کردم اما تو از چیز دیگه ای اعصبانی بودی سر من خالی کردی ، یادت رفت چی گفتی...گفتی ازم خسته شدی برو دیگه، چه انتظاری داری ازم
چشم بستم تا یادم نیاد چطور سرش داد زدم
گونه اش رو نوازش کردم
_ببخشید
با پشت دست اشکی که ریخته بود رو پاک کرد و پوزخندی زد
مهشاد: آره هر کاری دلت میخواد انجام بدی بعد با یه ببخشید ساده تموم بشه
_ناز نازی چیکار کنم تا دلت روا بشه با ما
نگاهی بهم کرد و نیمچه لبخندی زد
مهشاد: خودت میدونی چی میخوام
و بعد بدونی که حرف بزنه از ماشین رفت بیرون نگاه به راه رفتن اش به خونه کردم
دستی به فرمون کشیدم
_ای روباه کوچولو....
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part172
#leoreza
نشستم کنارش که نگاهی بهش کردم
از حالت صورتش متوجه شدم با مهشاد بحثاش شده
بطری شامپاین رو سر کشید
محراب: دل شکستهایماا
پوزخندی زدم
_خیلیی ، بر من ترکام کرد اما واقعا مقصره خودم بودم بر تو چی
نگاهی حال خراب بهم کرد
محراب: منم مقصرم اما اینبار خیلی زیادروی کردم
لیوانی که برام پر کرده بودن رو خوردم
_تا حالا فکرش رو نمیکردم انقدر داغون بشم مث یه طوفان بود اومدی یه چیزی جا گذاشت و رفت
تک خنده ای کرد
محراب: منم فکر نمیکردم رضا که همیشه به خودم مشاوره میداد حال خراب از دربیاد
خم شدم و ارنجام رو زانوم گذاشتم
_منم فکر نمیکردم.....
#mehrb
تا ساعت آخر تو کاباره بودیم دیگه میل به موندن نداشتم با رضا خدافظی کردم رفتم
نیمه شب سر از خونه ی مهشاد در آوردم از شیشه ماشین به پنجره اتاقش خیره شدم ، پشیمون بودم از حرفایی که زدم
شمارش رو گرفتم اما جواب نداد و بیشتر حالم رو خرابتر کرد بهش پیام دادم
< بیا پایین کارت دارم وگرنه میام زنگ خونه رو میزنم با بابات حرف میزنم >
میدونست کاری بخوام رو انجام میدم پس نگاهی از پنجره بهم کرد که یاد اولین باری افتادم که با خنده نگام میکرد از پنجره
تو سکوت ماشین نشستم که در باز شد و نشست تو نگاهی به صورت بی نقص اش کردم
مهشاد: دیونه شدی محرابب، نمیدونی بابام حساس خوبه اون شب بهت گفت
لبخندی زدم
_مگه میشه روز خواستگاری مون رو یادم بره
چشم ازم دزدید
مهشاد: چیکارم داری حرفت رو بزن برم
چونهاش رو گرفتم و برگردوندم
_هنوز دلخوری ازم؟
با چشای پر نگاهم کرد
مهشاد: ناراحت نباشم محراب من فقط حسودی کردم اما تو از چیز دیگه ای اعصبانی بودی سر من خالی کردی ، یادت رفت چی گفتی...گفتی ازم خسته شدی برو دیگه، چه انتظاری داری ازم
چشم بستم تا یادم نیاد چطور سرش داد زدم
گونه اش رو نوازش کردم
_ببخشید
با پشت دست اشکی که ریخته بود رو پاک کرد و پوزخندی زد
مهشاد: آره هر کاری دلت میخواد انجام بدی بعد با یه ببخشید ساده تموم بشه
_ناز نازی چیکار کنم تا دلت روا بشه با ما
نگاهی بهم کرد و نیمچه لبخندی زد
مهشاد: خودت میدونی چی میخوام
و بعد بدونی که حرف بزنه از ماشین رفت بیرون نگاه به راه رفتن اش به خونه کردم
دستی به فرمون کشیدم
_ای روباه کوچولو....
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۶.۶k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.