fake taehyung
fake taehyung
part*10
من شاهد یک قتل بودم
از وضعیت معلوم بود که کار اقاست خیلی بد بود
اتاق کلا سکوت بود و اون مرتیکه نفس نمیکشید و تموم کرده بود
میخواستم زبونمو وا کنم و چیزی بگم که یهو یکی وارد اتاق شد یه خانم جوون بود.
وارد که شد ریلکس گفت:
میشه از رو میز بطری آب رو بیاری
ا/ت: من با باشه
ا تعجب کرده بودم نمیدونستم کی به کیه و این دختر کیه و تو چه حالیم
بطری رو بهش دادم و اون فورا در بطری رو باز کرد ریخت رو سر تهیونگ
همون لحظه تهیونگ زود به خودش اومد و خواست به اطراف نگا کنه که دختره صورتشو با دستاش گرفت و رو به خودش کرد و گفت:
_نگاه نکن هیچی نیست به من نگاه کن حالت خوبه
اروم زبونشو با لکنت وا کرد
تهیونگ: اره لیا
از لیا گفتنش فهمیدم که اسمش لیاست
دختره ادامه داد:
ببینن داداشی خوب گوش کن تو بهترین کار رو کردی و تقصیری نداری فقط و فقط باید الان از اینجا بری همه چی امادست و من حل میکنم فقط از اینجا ها دور شو
ا/ت:فهمیدم که خواهر تهیونگه شبیه هم هم بودن من چرا نفهمیدم
تهیونگ
با شنیدن حرفای لیا نگاهی به اونطرف کردم و دیدم همه چی رو به یاد آوردم و خشکم زد
اون مرده برادر ناتنی مو کشتم
ببین اون حقش بود بمیره معلوم بود به اینجا حمله میکنه
ا/ت
تهیونگ تند برگشت و با چشمای اشکیش به من اونطرف اینطرف نگاه کرد و دنبال من میگشت که دید و بلند شد و زود اومد جلوم
تهیونگ: یو خوبی وای من احمق چرا دیر رسیدم وای
ا/ت: آروم باش تهیونگ من خوبم تو خوب نیستی آروم باش
با دستام صورتشو گرفتم و تو چشاش زل زدم
ا/ت: هیچی نیست ببین من اینجام خوبم نترس
معلوم بود که نمیدونست چیکار کنه و گیج شده بود خواهر تهیونگ بلند شد و به سمت ما اومد و با تمام جدیت
لیا: منو ببینین چیزی نیست و همه چی تحت کنترل منه الان ماشین جلو در منتظرتونه و همه چی امادست یه جورایی از صبح میدونستم وقتی آزاد شه اینجوری میشه و همه چیو آماده کردم
امعلوم بود که داریم فرار میکنیم و قسر در میریم
ما نمیدونستیم چیکار کنیم و تهیونگ هم خشکش زده و بود لیا با تعجب به ما نگاه کرد و به سمت در هولمون داد و داد زد
لعنتیا برید چرا نمیرید داره دیر میشه زود باشین زود
تهیونگ دست منو محکم گرفت و با هم از پله ها پایین رفتیم و تو وسط حیاط که تهیونگ داشت دست منو میکشید و کمی دردم گرفت
ا/ت: تهیونگ کمی آروم دردم گرفت
تهیونگ: ببخشید واقعا معذرت میخوام دردت گرفت ولی باید زود بریم
ا/ت: ما الان داریم فرار میکنیم نه
سکوتی کرد و سرشو تکون داد و دوباره منو کشید و رفتیم سوار ماشین شدیم
ماشین تقریبا دو ساعت تو راه بود که من آروم آروم خوابم برد بیدار که شدم شب تاریک شده بود و راننده گفت :رسیدیم قربان
واسه امشب دیگه بسه
#تهیونگ
#فیک
#سناریو
part*10
من شاهد یک قتل بودم
از وضعیت معلوم بود که کار اقاست خیلی بد بود
اتاق کلا سکوت بود و اون مرتیکه نفس نمیکشید و تموم کرده بود
میخواستم زبونمو وا کنم و چیزی بگم که یهو یکی وارد اتاق شد یه خانم جوون بود.
وارد که شد ریلکس گفت:
میشه از رو میز بطری آب رو بیاری
ا/ت: من با باشه
ا تعجب کرده بودم نمیدونستم کی به کیه و این دختر کیه و تو چه حالیم
بطری رو بهش دادم و اون فورا در بطری رو باز کرد ریخت رو سر تهیونگ
همون لحظه تهیونگ زود به خودش اومد و خواست به اطراف نگا کنه که دختره صورتشو با دستاش گرفت و رو به خودش کرد و گفت:
_نگاه نکن هیچی نیست به من نگاه کن حالت خوبه
اروم زبونشو با لکنت وا کرد
تهیونگ: اره لیا
از لیا گفتنش فهمیدم که اسمش لیاست
دختره ادامه داد:
ببینن داداشی خوب گوش کن تو بهترین کار رو کردی و تقصیری نداری فقط و فقط باید الان از اینجا بری همه چی امادست و من حل میکنم فقط از اینجا ها دور شو
ا/ت:فهمیدم که خواهر تهیونگه شبیه هم هم بودن من چرا نفهمیدم
تهیونگ
با شنیدن حرفای لیا نگاهی به اونطرف کردم و دیدم همه چی رو به یاد آوردم و خشکم زد
اون مرده برادر ناتنی مو کشتم
ببین اون حقش بود بمیره معلوم بود به اینجا حمله میکنه
ا/ت
تهیونگ تند برگشت و با چشمای اشکیش به من اونطرف اینطرف نگاه کرد و دنبال من میگشت که دید و بلند شد و زود اومد جلوم
تهیونگ: یو خوبی وای من احمق چرا دیر رسیدم وای
ا/ت: آروم باش تهیونگ من خوبم تو خوب نیستی آروم باش
با دستام صورتشو گرفتم و تو چشاش زل زدم
ا/ت: هیچی نیست ببین من اینجام خوبم نترس
معلوم بود که نمیدونست چیکار کنه و گیج شده بود خواهر تهیونگ بلند شد و به سمت ما اومد و با تمام جدیت
لیا: منو ببینین چیزی نیست و همه چی تحت کنترل منه الان ماشین جلو در منتظرتونه و همه چی امادست یه جورایی از صبح میدونستم وقتی آزاد شه اینجوری میشه و همه چیو آماده کردم
امعلوم بود که داریم فرار میکنیم و قسر در میریم
ما نمیدونستیم چیکار کنیم و تهیونگ هم خشکش زده و بود لیا با تعجب به ما نگاه کرد و به سمت در هولمون داد و داد زد
لعنتیا برید چرا نمیرید داره دیر میشه زود باشین زود
تهیونگ دست منو محکم گرفت و با هم از پله ها پایین رفتیم و تو وسط حیاط که تهیونگ داشت دست منو میکشید و کمی دردم گرفت
ا/ت: تهیونگ کمی آروم دردم گرفت
تهیونگ: ببخشید واقعا معذرت میخوام دردت گرفت ولی باید زود بریم
ا/ت: ما الان داریم فرار میکنیم نه
سکوتی کرد و سرشو تکون داد و دوباره منو کشید و رفتیم سوار ماشین شدیم
ماشین تقریبا دو ساعت تو راه بود که من آروم آروم خوابم برد بیدار که شدم شب تاریک شده بود و راننده گفت :رسیدیم قربان
واسه امشب دیگه بسه
#تهیونگ
#فیک
#سناریو
۱۲.۷k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.