fake taehyung
fake taehyung
part*11
از ماشین پیاده شدم و وسط جنگل بود و تاریک
راننده مارو به طرف کلبه درختی برد و چنتا ساک از پشت آورد
وارد کلبه که شدیم راننده چراغهارو روشن کرد
گفت: اینجا به دلیل طوفان های شدید برق ممکنه هر دقیقه قطع شه پس شمع هارو روی میز میزارم
و بعد رو به اقا کرد و گفت: امری ندارید قربان من برم
تهیونگ: میتونی بری.
کلبه کوچیک بود و همه جاش از درخت بود اتیش اجاق از قبل روشن شده بود و همه جا تمیز بود
دو تا صندلی چوبی کنار اجاق بود
نمیدونم چجوری قراره اینجا بمونیم ولی باید تحمل کنیم
چیزی نگفتم و آروم رفتم و نشستم رو یکی از صندلی ها سردم شده بود و دستامو جلو بردم تا با اتیش گرم بشم
تهیونگ
نگاهی بهش کردم و معلوم بود سردش بود چیزی نمیگفت و سکوت کرده بود هنوز هم تو شوک بودم چرا نتونستم زود برسم برادر لعنتیم
رفتم رو صندلی روبرو نشستم ویو رو نگا کردم نگاه زیر چشمی بهم کرد و آروم
ا/ت
بلند شدم برم اب بیارم که یهو تهیونگ دستمو از پشت گرفت نزدیک تر شد و از پشت محکم بغلم کرد
نمیخواستم اون لحظه بگذره و انگار قلبم تند تند میزد میخواستم به بغل کردنش ادامه بده
کمی بعد همون حالت زبون باز کرد:
تهیونگی: هانا نمیدونم گفتن این الان درسته یا نه ولی خوبی زخمی نیستی
ا/ت: نه فقط نمیدونم باهام کاری کرده یا نه و نمیدونم از کجا باید بفهمم چون دردی ندارم..
از بغلش جدام کرد و اومد جلوم و روبروم قرار گرفت و تو چشام زل زد و آروم صورتشو به صورتم نزدیک کرد
تهیونگ: میدونی که تو فقط برای منی فقط من میتونم بغلت کنم و ببوسمت بدنت فقط برا منه
ا/ت: میدونم من برای توعم
اروم لباشو به لبام نزدیک کرد و بوسید.
امنم نتونستم صبر کنم و بیشتر بوسیدمش حسم داشت بهش بیشتر میشد و قلبم تند تند میزد
همینجوری تا دو دقیقه داشتیم لب میگرفتیم و لحظه خیلی قشنگی بود
#تهیونگ
#فیک
#سناریو
part*11
از ماشین پیاده شدم و وسط جنگل بود و تاریک
راننده مارو به طرف کلبه درختی برد و چنتا ساک از پشت آورد
وارد کلبه که شدیم راننده چراغهارو روشن کرد
گفت: اینجا به دلیل طوفان های شدید برق ممکنه هر دقیقه قطع شه پس شمع هارو روی میز میزارم
و بعد رو به اقا کرد و گفت: امری ندارید قربان من برم
تهیونگ: میتونی بری.
کلبه کوچیک بود و همه جاش از درخت بود اتیش اجاق از قبل روشن شده بود و همه جا تمیز بود
دو تا صندلی چوبی کنار اجاق بود
نمیدونم چجوری قراره اینجا بمونیم ولی باید تحمل کنیم
چیزی نگفتم و آروم رفتم و نشستم رو یکی از صندلی ها سردم شده بود و دستامو جلو بردم تا با اتیش گرم بشم
تهیونگ
نگاهی بهش کردم و معلوم بود سردش بود چیزی نمیگفت و سکوت کرده بود هنوز هم تو شوک بودم چرا نتونستم زود برسم برادر لعنتیم
رفتم رو صندلی روبرو نشستم ویو رو نگا کردم نگاه زیر چشمی بهم کرد و آروم
ا/ت
بلند شدم برم اب بیارم که یهو تهیونگ دستمو از پشت گرفت نزدیک تر شد و از پشت محکم بغلم کرد
نمیخواستم اون لحظه بگذره و انگار قلبم تند تند میزد میخواستم به بغل کردنش ادامه بده
کمی بعد همون حالت زبون باز کرد:
تهیونگی: هانا نمیدونم گفتن این الان درسته یا نه ولی خوبی زخمی نیستی
ا/ت: نه فقط نمیدونم باهام کاری کرده یا نه و نمیدونم از کجا باید بفهمم چون دردی ندارم..
از بغلش جدام کرد و اومد جلوم و روبروم قرار گرفت و تو چشام زل زد و آروم صورتشو به صورتم نزدیک کرد
تهیونگ: میدونی که تو فقط برای منی فقط من میتونم بغلت کنم و ببوسمت بدنت فقط برا منه
ا/ت: میدونم من برای توعم
اروم لباشو به لبام نزدیک کرد و بوسید.
امنم نتونستم صبر کنم و بیشتر بوسیدمش حسم داشت بهش بیشتر میشد و قلبم تند تند میزد
همینجوری تا دو دقیقه داشتیم لب میگرفتیم و لحظه خیلی قشنگی بود
#تهیونگ
#فیک
#سناریو
۱۱.۳k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.