توی زندگی بعدیم میبینمت
توی_زندگی_بعدیم_میبینمت#
پارت 4
ویو ته : وایی چرا این مدرسه یه جوریه همه یه جوری نگاه میکنن انگار انسان ندیدن😂 همینجور داشتم با خودم حرف میزدم که یکی از دخترا اومد طرفم
دختره : سلامم من سول هستم میای امروز با هم غذا بخوریم
ته : میدونم کی هستی همین دیروز یه ساعت داشتی خودتو معرفی میکردی اسکل
دختره : چی هان عه یادم رفته بود
ته : در ضمن من با دختری مثل تو که انقد چندشه حرف نمیزنم حالا گورتو گم کن *سرد*
همینجور داشت با دختره حرف میزد که دوست پسر دختره اومد
دوست پ: اویی عوضی مواظب حرف زدنت باش میگیرم جرت میدم ها .. و یه مشک میزنه تو صورت ته
ته : تو الان چه غلطی کردی ، جرعت داری یه بار دیگه این کارو بکن
پسره اومد یه مشت دیکه بزنه که ته دستشو محکم گرفت پیچوند و خوابوندش زمین
ته : خب میدونی که الان میتونم دستت رو بشکونم
پسره : ببخشید غلط کردم
همینجوری داشتن دعوا میکردن که مدیر اومد
مدیر : هییی معلوم هست چیکار میکنید تهیونگ بلند شو
ته اومد در گوش پسره
ته : بار اخرت باشه *اعصبانی*
مدیر : بدو دفتر زوددد *داد*
ته هم سریع یه تنه به پسره زد و رفت
در دفتر مدیر :
مدیر : معلوم هست چی کار میکنی خل شدی روانی ای چیزی هستی نمیدونی این پسر رئیس مدرسه هست هاااا *داد*
ته : خودش شروع کرد ، در ضمن تو کی هستی که سر من داد و بیداد میکنی
مدیر : من مدیر این مدرسه هستم و تو حق نداری سر من داد بزنی الان هم گورتو گم کن برو خونه و امروز مدرسه نمیای
ته : حیف که بهم دستور دادن و گرنه همین الان همتون فاتحه ی خودتون رو خونده بودین ... و پشد و رفت
ویو ته : عوضی های اشغال همشون مثل همن یه مشت احمق که دور هم جمع شدن ، قول میدم هیچ وقت نمیبخشمتون
ته همینجور داشت حرف میزد و راه میرفت که خورد به یه نفر ، ولی اهمیت نداد
کوک : داشتم راه میرفتم که خوردم به اون مرده ولی اهمیت نداد و رفت به خاطر همین رفتم پیشش
ته : یه لحضه خوردم به یه نفر ولی اهمیت ندادم همینجور داشتم میرفتم که یکی از پشت دستم رو گرفت و کشید
ته : هعییییی چته ... که کوک رو دید ... تو .. تو اینجا چی..کار میکنی و سریع دستش رو کشید
کوک : امم میخواستم این کارت رو بهت بدم جاش گذاشته بودی
ته : انقد پیشم نیا حالم خوب نیست برووو گورتو گم کن * با بغض*
کوک : اممم چیزی هست * کیوت*
ته خیلی بغضش گرفته بود کارتو از دستت کوک کشید و سریع رفت
کوک : هعییی خواهش میکنم وایساااا
ویو ته : میخواستم باهاش صحبت کنم این تنها فرصتم بود میخواستم ببینمش ولی واقعا اعصابم خورد بود
کوک : هعییی دوباره رفت میخوام ببینمش ، فردا قراره به این مدرسه بیام *ذوق* پس منتظر دیدار دوبارمون میمونم
#v_jk
پارت 4
ویو ته : وایی چرا این مدرسه یه جوریه همه یه جوری نگاه میکنن انگار انسان ندیدن😂 همینجور داشتم با خودم حرف میزدم که یکی از دخترا اومد طرفم
دختره : سلامم من سول هستم میای امروز با هم غذا بخوریم
ته : میدونم کی هستی همین دیروز یه ساعت داشتی خودتو معرفی میکردی اسکل
دختره : چی هان عه یادم رفته بود
ته : در ضمن من با دختری مثل تو که انقد چندشه حرف نمیزنم حالا گورتو گم کن *سرد*
همینجور داشت با دختره حرف میزد که دوست پسر دختره اومد
دوست پ: اویی عوضی مواظب حرف زدنت باش میگیرم جرت میدم ها .. و یه مشک میزنه تو صورت ته
ته : تو الان چه غلطی کردی ، جرعت داری یه بار دیگه این کارو بکن
پسره اومد یه مشت دیکه بزنه که ته دستشو محکم گرفت پیچوند و خوابوندش زمین
ته : خب میدونی که الان میتونم دستت رو بشکونم
پسره : ببخشید غلط کردم
همینجوری داشتن دعوا میکردن که مدیر اومد
مدیر : هییی معلوم هست چیکار میکنید تهیونگ بلند شو
ته اومد در گوش پسره
ته : بار اخرت باشه *اعصبانی*
مدیر : بدو دفتر زوددد *داد*
ته هم سریع یه تنه به پسره زد و رفت
در دفتر مدیر :
مدیر : معلوم هست چی کار میکنی خل شدی روانی ای چیزی هستی نمیدونی این پسر رئیس مدرسه هست هاااا *داد*
ته : خودش شروع کرد ، در ضمن تو کی هستی که سر من داد و بیداد میکنی
مدیر : من مدیر این مدرسه هستم و تو حق نداری سر من داد بزنی الان هم گورتو گم کن برو خونه و امروز مدرسه نمیای
ته : حیف که بهم دستور دادن و گرنه همین الان همتون فاتحه ی خودتون رو خونده بودین ... و پشد و رفت
ویو ته : عوضی های اشغال همشون مثل همن یه مشت احمق که دور هم جمع شدن ، قول میدم هیچ وقت نمیبخشمتون
ته همینجور داشت حرف میزد و راه میرفت که خورد به یه نفر ، ولی اهمیت نداد
کوک : داشتم راه میرفتم که خوردم به اون مرده ولی اهمیت نداد و رفت به خاطر همین رفتم پیشش
ته : یه لحضه خوردم به یه نفر ولی اهمیت ندادم همینجور داشتم میرفتم که یکی از پشت دستم رو گرفت و کشید
ته : هعییییی چته ... که کوک رو دید ... تو .. تو اینجا چی..کار میکنی و سریع دستش رو کشید
کوک : امم میخواستم این کارت رو بهت بدم جاش گذاشته بودی
ته : انقد پیشم نیا حالم خوب نیست برووو گورتو گم کن * با بغض*
کوک : اممم چیزی هست * کیوت*
ته خیلی بغضش گرفته بود کارتو از دستت کوک کشید و سریع رفت
کوک : هعییی خواهش میکنم وایساااا
ویو ته : میخواستم باهاش صحبت کنم این تنها فرصتم بود میخواستم ببینمش ولی واقعا اعصابم خورد بود
کوک : هعییی دوباره رفت میخوام ببینمش ، فردا قراره به این مدرسه بیام *ذوق* پس منتظر دیدار دوبارمون میمونم
#v_jk
۴.۸k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.