عشق پنهانی من
عشق پنهانی من
part 11
از اتاق در اومدم و بدو بدو به سمت آسانسور رفتم دکمه آسانسور رو پشت سر هم میزدم که در رو وا کنه ولی انگار همه چیز اون موقع
آروم پیش میرفت که صبر نکردم به آسانسور
و از پله ها بدو بدو پایین میرفتم
بلاخره به در رسیدم همکف بود
بدو بدو میرفتم به سمت ماشینم که جیمین رو تو راه دیدم
جیمین . ا.ت چیزی شده !
بدون این که به جیمین جوابی بدم از کمپانی اومدم بیرون و رفتم سوار ماشینم شدم
ویو جیمین
ا.ت جوابم رو نداد خیلی نگران به نظر میرسید
رنگش پریده بود نفس نفس میزد
تصمیم گرفتم پشت سرش برم پس از پشت سر اون منم رفتم بیرون و سوار ماشینم شدم که دیدم ماشینش رو جلوی یه بیمارستان نگه داشت و خسته و کلافه دوید و رفت تو بیمارستان
ویو ا.ت
رفتم رسیدم تو بیمارستان و
رفتم پذیرش و اسم بابام رو گفتم که گفتن تو اتاق عمله
رفتم جلوی در اتاق عمل وایسادم کاری جز صبر کردن برام نمونده بود که یکی
گفت شما همون خانمی هستین که باهاتون تو گوشی حرف زدم
برگشتم سمتش و سرم رو تکون دادم
ا.ت چطوری شد تصادف
.... ترمز های ماشین باباتون کار نکرده انگار و نتونسته سرعت ماشین رو کم کنه و تصادف کردن
وقتی اینو گفت دیگه نای وایسادن روی پاهام رو نداشتم افتادم رو زانو هام و سرم رو انداختم پایین و فقط گریه میکردم
چرا
نه نه بابا تو باید زنده بمونی
تو هم نمیری منو تنها بزاری
فقط تو سرم اینا رو میگفتم
انقدر تکرار کردم که داشتم دیونه میشدم که دستی روی شونه هام حس کردم زود سرم رو برگردودم و دیدم جیمینه
جیمین . اینجا چی کار میکنی چرا گریه میکنی اون وضعت چی بود تو کمپانی
ا.ت بابام ..... تصادف کرده
بعد گفتن این حرف جیمین ساکت شد و کنارم نشطت و اشکای روی گونه هام رو پاک کرد
جیمین . پدرت قویه
چیزیش نمیشه نگران نباش خوب
مطمئنم پدرت نمیخواست الان تو رو تو این حال ببینه
ا.ت ولی اون تنها کسیه که تو این دنیا برام مونده من ...من بدون بابام نمیتونم
اون اون برا من دوست شد مادر پشد پدر شد
همه چی شد اونم از دست یدم دلیلی برام نمیمونه که بخوام زندگی کنم میفهمی که پاشدم روفتم یه گوشه نشستم و زانو هامو بغل کردم و سرم رو گذاشتم روشون و فقط ساکت گریه میکردم که بعد چندمین
در اتاق عمل باز شد و دکتر اومد بیرون
ا.ت. زود از سر جام پاشدم و گفتم
ا.ت . حال بابام چطوره
" که دکتر سرش رو انداخت پایین و
ا.ت . بگین گه چیزیش نیس
" متاسفم خانم کیم ما تمام تلاشمون رو کردیم ولی نتونستم زنده نگهش داریم
ا.ت . نه نهدارین دروغ میگن دارین دروغ میگین بابام بهتون گفته منو بترسونین مگه نه
" دکتر ساکت موند و تو صورتم یه نگاهی کرد و گفتم من متاسفم و رفت
ا.ت افتادم رو زمین و به زمین هی مشت میزدم
چرا چرا منننننن
کامنت ۳۰ لایک ۲۵
part 11
از اتاق در اومدم و بدو بدو به سمت آسانسور رفتم دکمه آسانسور رو پشت سر هم میزدم که در رو وا کنه ولی انگار همه چیز اون موقع
آروم پیش میرفت که صبر نکردم به آسانسور
و از پله ها بدو بدو پایین میرفتم
بلاخره به در رسیدم همکف بود
بدو بدو میرفتم به سمت ماشینم که جیمین رو تو راه دیدم
جیمین . ا.ت چیزی شده !
بدون این که به جیمین جوابی بدم از کمپانی اومدم بیرون و رفتم سوار ماشینم شدم
ویو جیمین
ا.ت جوابم رو نداد خیلی نگران به نظر میرسید
رنگش پریده بود نفس نفس میزد
تصمیم گرفتم پشت سرش برم پس از پشت سر اون منم رفتم بیرون و سوار ماشینم شدم که دیدم ماشینش رو جلوی یه بیمارستان نگه داشت و خسته و کلافه دوید و رفت تو بیمارستان
ویو ا.ت
رفتم رسیدم تو بیمارستان و
رفتم پذیرش و اسم بابام رو گفتم که گفتن تو اتاق عمله
رفتم جلوی در اتاق عمل وایسادم کاری جز صبر کردن برام نمونده بود که یکی
گفت شما همون خانمی هستین که باهاتون تو گوشی حرف زدم
برگشتم سمتش و سرم رو تکون دادم
ا.ت چطوری شد تصادف
.... ترمز های ماشین باباتون کار نکرده انگار و نتونسته سرعت ماشین رو کم کنه و تصادف کردن
وقتی اینو گفت دیگه نای وایسادن روی پاهام رو نداشتم افتادم رو زانو هام و سرم رو انداختم پایین و فقط گریه میکردم
چرا
نه نه بابا تو باید زنده بمونی
تو هم نمیری منو تنها بزاری
فقط تو سرم اینا رو میگفتم
انقدر تکرار کردم که داشتم دیونه میشدم که دستی روی شونه هام حس کردم زود سرم رو برگردودم و دیدم جیمینه
جیمین . اینجا چی کار میکنی چرا گریه میکنی اون وضعت چی بود تو کمپانی
ا.ت بابام ..... تصادف کرده
بعد گفتن این حرف جیمین ساکت شد و کنارم نشطت و اشکای روی گونه هام رو پاک کرد
جیمین . پدرت قویه
چیزیش نمیشه نگران نباش خوب
مطمئنم پدرت نمیخواست الان تو رو تو این حال ببینه
ا.ت ولی اون تنها کسیه که تو این دنیا برام مونده من ...من بدون بابام نمیتونم
اون اون برا من دوست شد مادر پشد پدر شد
همه چی شد اونم از دست یدم دلیلی برام نمیمونه که بخوام زندگی کنم میفهمی که پاشدم روفتم یه گوشه نشستم و زانو هامو بغل کردم و سرم رو گذاشتم روشون و فقط ساکت گریه میکردم که بعد چندمین
در اتاق عمل باز شد و دکتر اومد بیرون
ا.ت. زود از سر جام پاشدم و گفتم
ا.ت . حال بابام چطوره
" که دکتر سرش رو انداخت پایین و
ا.ت . بگین گه چیزیش نیس
" متاسفم خانم کیم ما تمام تلاشمون رو کردیم ولی نتونستم زنده نگهش داریم
ا.ت . نه نهدارین دروغ میگن دارین دروغ میگین بابام بهتون گفته منو بترسونین مگه نه
" دکتر ساکت موند و تو صورتم یه نگاهی کرد و گفتم من متاسفم و رفت
ا.ت افتادم رو زمین و به زمین هی مشت میزدم
چرا چرا منننننن
کامنت ۳۰ لایک ۲۵
۱۷.۰k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.