وقتی رئیست تبدیل ب ددیت میشه
part_26
فقط سرمو تکون دادم
ات: تهیونگ چیکار کردی؟
تهیونگ: من هیچ کاری نکردم
ات: شوخی میکنی پس چرا دکتر گفت که نزدیک بود بزنیش ها؟
ویو ات
دیدم دستشو توی موهاش برد
ات: تهیونگ جواب بده
تهیونگ: چیزه...چطور بهت بگم
که یهو صدای جونگکوک اومد
جونگکوک: به به خانم کوچولو
ویو جونگکوک
وقتی ات منو دید اومد بغل/م
ات: جونگکوک، تهیونگ که حرف نمیزنه پس تو بگو
جونگکوک: چی بگم
ات: تهیونگ چیکار کرد که دکتر گفت نزدیک بود منو بزنه
جونگکوک: تهیونگ عصبی از خونه مادرش اومد بیرون تا بیاد تو رو ببینه وقتی دید که تو اینکارو کردی خیلی ترسید فکر کرد که تورو از دست میده حتی دکتر رو تهدید کرد که تو بمیری بیمارستان رو روی سرشون خراب میکنه
ات: چه خفن
تهیونگ: خوبه حالا
ویو تهیونگ
رفتم پیش دکتر تا ببینم که میتونم ات رو ببرم خونه یا نه
تهیونگ: ببخشید...
دکتر: دوست دخترت رو دیدی خيالت راحت شد
تهیونگ: خنده...بله فقط خواستم بگم که میتونم ببرمش خونه
دکتر: بله حالشون خوبه
تهیونگ: ممنون
رفتم سمت ات
ات: کجا رفتی؟
تهیونگ: میتونیم بریم خونه
ات: وای نه من نميام
تهیونگ: مگه دست توعه
ات: جونگکوک نزار تهیونگ منو ببره خونه
جونگکوک: چرا؟
ات: امشب باهام کار داره لطفا
جونگکوک: چه شبی بشه
ات: چی میگی تو
جونگکوک: من دخالت نمیکنم کوچولو
ات: جونگکوک
جونگکوک: شرمنده
تهیونگ: خنده
ویو ات
التماس هام بی فایده بود تهیونگ دستمو گرفت و ...
#تهکوک #ویکوک #تهیونگ #جونگکوک #بی_تی_اس #رمان #فیک #سناریو
#پارت_بعدی_نداره
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.