عمارتکیمتهیونگ
#عمارت_کیم_تهیونگ
#پارت_۳۷
کشان کشان داهیون رو وارد عمارت کردم
با ورود ما همه خدمتکار ها و نگهبان ها به لرزه دراومده بودن،منتظر یه حرف از سمتشون بودم که بندازمشون کنار داهیون
انداختمش تو انباری و درش رو ۲ قفله کردم
سپردم به سه چهار تا از نگهبان ها
_وای به حالتون اگر فرار کنه،۳ سال کار بدون حقوق بهتون داده میشه
منتظر حرفی نموندم به سمت اتاق بابا رفتم و تفنگ شکارش و تبر ش رو گرفتم و اومدم تو انباری
از موهای داهیون گرفتم و پرتش کردن وسط حیاط و داد زدم
_دست و پاهاشو ببندین
داهیون:عزیزم...عزیزم...غلط کردم...گ_ه خوردم..
بالافاصله دوسه تا نگهبان و ندیمه اومدین و.بی چون و چرا دست و پای داهیون رو با طناب بستن
خون جلوی چشمام رو گرفته بود
حتی خود خدا هم نمیتونست جلوم رو بگیره
آهن داغ رو گرفتم و چند قدم اومدم جلو
با دیدن آهن آب دهنشو قورت داد و تنش لرزشی کرد.با گریه و التماس سعی میکرد از این کار منو منع کنه ولی نمیدونست هرچی بیشتر تقلا کنه مجازات اش سنگین تر میشه آهن رو گرفتم و برای چند لحظه روی دستش نگه داشتم *صدای جلز و ولز و جیغ و داد*آهن رو برداشتم و انداختم یه گوشه حیاط و طناب رو از روی زمین گزفتم با طناب به کف پاهاش زدم
داهیون:گ_ه خوردم غلط کردم تهیونگ،توروخدا ولم کن،قول میدم اگه از در این عمارت رفتم بیرون میرم خودمو گم و گور میکنم اصن یه کاری میکنم که جلو چشمات محو شم خوبه؟....تهیونگ
_آخرین حرفات همین بود؟
داهیون:قربونت بشم من الهی تهیونگ باور کن سو تفاهم شده؟
*خنده هیستریک تهیونگ*
_آیگو...تو واقعا منو احمق فرض کرده بودی حق با کوک بود
داهیون:من غلط بکنم تورو زندگیم،همه کسم رو
_خفه شو(تفنگ رو به سمتش گرفتم)
داهیون:ت...تهیونگ
_به جهنم خوش اومدی.
ماشه رو کشیدم و درست روی پیشونی اش زدم،کل عمارت رو سکوت دربر گرفته بود..بوی ترس میومد،بوی خون،بوی خیانت....
_این هرزه رو بزنین به در عمارت
تا درس عبرت بشه برای بقیعه خاتون ها
*از زبان میونگ*
بعد از اینکه با بادیگارد های جناب پارک
وارد خونه شدیم با دیدن جسد داهیون یه لحظه استپ شدم حالت تهوع گرفتم و سرم گیج رفت
وقتی چشمام رو باز کردم کوک بالای سرم ایستاده بود و ایزول داشت وسط اتاق راه میرفت
کوک:به هوش اومد
ایزول سریع اومد کنار تختم و دستام رو گرفت
ایزول:حالت خوبه؟
زبونم بند شده بود دست و پاهام یخ کرده بودند و هنوز تو شوک بودن
هنوزم فکر میکروم تو یه خوابم
چی به سر داهیون اومده بود
لعنت به من
همه اش تقصیر من بود
#پارت_۳۷
کشان کشان داهیون رو وارد عمارت کردم
با ورود ما همه خدمتکار ها و نگهبان ها به لرزه دراومده بودن،منتظر یه حرف از سمتشون بودم که بندازمشون کنار داهیون
انداختمش تو انباری و درش رو ۲ قفله کردم
سپردم به سه چهار تا از نگهبان ها
_وای به حالتون اگر فرار کنه،۳ سال کار بدون حقوق بهتون داده میشه
منتظر حرفی نموندم به سمت اتاق بابا رفتم و تفنگ شکارش و تبر ش رو گرفتم و اومدم تو انباری
از موهای داهیون گرفتم و پرتش کردن وسط حیاط و داد زدم
_دست و پاهاشو ببندین
داهیون:عزیزم...عزیزم...غلط کردم...گ_ه خوردم..
بالافاصله دوسه تا نگهبان و ندیمه اومدین و.بی چون و چرا دست و پای داهیون رو با طناب بستن
خون جلوی چشمام رو گرفته بود
حتی خود خدا هم نمیتونست جلوم رو بگیره
آهن داغ رو گرفتم و چند قدم اومدم جلو
با دیدن آهن آب دهنشو قورت داد و تنش لرزشی کرد.با گریه و التماس سعی میکرد از این کار منو منع کنه ولی نمیدونست هرچی بیشتر تقلا کنه مجازات اش سنگین تر میشه آهن رو گرفتم و برای چند لحظه روی دستش نگه داشتم *صدای جلز و ولز و جیغ و داد*آهن رو برداشتم و انداختم یه گوشه حیاط و طناب رو از روی زمین گزفتم با طناب به کف پاهاش زدم
داهیون:گ_ه خوردم غلط کردم تهیونگ،توروخدا ولم کن،قول میدم اگه از در این عمارت رفتم بیرون میرم خودمو گم و گور میکنم اصن یه کاری میکنم که جلو چشمات محو شم خوبه؟....تهیونگ
_آخرین حرفات همین بود؟
داهیون:قربونت بشم من الهی تهیونگ باور کن سو تفاهم شده؟
*خنده هیستریک تهیونگ*
_آیگو...تو واقعا منو احمق فرض کرده بودی حق با کوک بود
داهیون:من غلط بکنم تورو زندگیم،همه کسم رو
_خفه شو(تفنگ رو به سمتش گرفتم)
داهیون:ت...تهیونگ
_به جهنم خوش اومدی.
ماشه رو کشیدم و درست روی پیشونی اش زدم،کل عمارت رو سکوت دربر گرفته بود..بوی ترس میومد،بوی خون،بوی خیانت....
_این هرزه رو بزنین به در عمارت
تا درس عبرت بشه برای بقیعه خاتون ها
*از زبان میونگ*
بعد از اینکه با بادیگارد های جناب پارک
وارد خونه شدیم با دیدن جسد داهیون یه لحظه استپ شدم حالت تهوع گرفتم و سرم گیج رفت
وقتی چشمام رو باز کردم کوک بالای سرم ایستاده بود و ایزول داشت وسط اتاق راه میرفت
کوک:به هوش اومد
ایزول سریع اومد کنار تختم و دستام رو گرفت
ایزول:حالت خوبه؟
زبونم بند شده بود دست و پاهام یخ کرده بودند و هنوز تو شوک بودن
هنوزم فکر میکروم تو یه خوابم
چی به سر داهیون اومده بود
لعنت به من
همه اش تقصیر من بود
- ۱۱.۷k
- ۱۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط