بیگانه قسمت ۱۰پارت هفتم
:)=نباید رز بفهمه اینو که میدونی
#=میدونم بگو با لباس آتش نشانی .......
تهیونگ با بادیگارد هاش وارد شد
&= سلام چی شده بچه ها 🧐😧
#=رز تو آسانسور هرلحضه ممکنه اون تو نفس کم بیاره
تهیونگ ابروشو خم کرد بادیگارد ها رفتن چند تا جعبه بزرگ آوردن
در باز شد
از زبان کوک رفتم تو آسانسور رز بی جون اونجا بود
π=کوک ....کوک
#=نترس من اینجام باشه
π=🥺🥺باشه
دکتر آمد و گفت آقای کیم باید به عمارت ببریمشون وضعیت شون خیلی بده چون باردار هستن بای. اونجا تحت درمان باشم اینجا وسایل لازم رو ندارم
&=چی باردار
#=کوک بعدا همه چیو برات توضیح میدم الان رز مهمه
&=باشه
از زبان تهیونگ بردیمش عمارت
دکتر نبض شو گرفت و ....
$=ترس خیلی زیادی بهش وارد شده ممکنه به خاطر ترس نیم از حافظه یا کل حافظه شو از دست بده و.....
#=چی یعنی مارو یادش نمیاد 😔😧🥺
$=بله فک کنم همین طور باشه من دیگه برم سرم که تموم بشه به هوش میاد فقط آه یادم رفت شاید کسیو که خیلی دست داشته باشه به یاد داشته باشه معلوم نیست
#=پس سرم تموم شد می تونن ببرمش عمارت خودم
&=نه خیر😑
#=چی داری میگی
بازهم ابروشو برد بالا دکتر رفت بیرون
&=اون همینجا میمونه
#=هیونگ چی داری میگی 😠
&=اون الان زن من محسوب میشه
#=تو چی گفتی ..... تو مگه نگفتی لی دام رو دوست داری
&=اون فقط برای یه شبم بود .
#=اما رز اینطور نیست
&=من میگم هست یا نیست اون بچه من تو شکمش پس زن من محسوب میشه
#=تهیونگ..........
π=آخ سرم
&=فک کنم دیگه باید رفت زحمت کنین آقای جونگ کوک
از زبان من بلند شدم نمیدونستم کجا م و......
از زبان کوک باورم نمیشه اون مارو مجبور کرد از عمارت بریم بیرون .....
#=جیمین الان چی کار کنیم ذ
:)=همه ی این اتفاقاتی که برای رز میوفته تقصیر من ..
#=داداش همه مون اشتباه کردیم وای
:)=چیه
#=خانوادت و میخوای چی کار کنی ....
:)=نگران نباش امروز میرم وسایل شو از خونه میارم و جمع ش میکنم تو که میدونی من بازیگری و خوبه
#=😉😏😏😏😏هیونگ خودمی
:)=ترم بعد دانشگاه شم رو به تعلیق میندازم
#=باشه بریم
پایان
#=میدونم بگو با لباس آتش نشانی .......
تهیونگ با بادیگارد هاش وارد شد
&= سلام چی شده بچه ها 🧐😧
#=رز تو آسانسور هرلحضه ممکنه اون تو نفس کم بیاره
تهیونگ ابروشو خم کرد بادیگارد ها رفتن چند تا جعبه بزرگ آوردن
در باز شد
از زبان کوک رفتم تو آسانسور رز بی جون اونجا بود
π=کوک ....کوک
#=نترس من اینجام باشه
π=🥺🥺باشه
دکتر آمد و گفت آقای کیم باید به عمارت ببریمشون وضعیت شون خیلی بده چون باردار هستن بای. اونجا تحت درمان باشم اینجا وسایل لازم رو ندارم
&=چی باردار
#=کوک بعدا همه چیو برات توضیح میدم الان رز مهمه
&=باشه
از زبان تهیونگ بردیمش عمارت
دکتر نبض شو گرفت و ....
$=ترس خیلی زیادی بهش وارد شده ممکنه به خاطر ترس نیم از حافظه یا کل حافظه شو از دست بده و.....
#=چی یعنی مارو یادش نمیاد 😔😧🥺
$=بله فک کنم همین طور باشه من دیگه برم سرم که تموم بشه به هوش میاد فقط آه یادم رفت شاید کسیو که خیلی دست داشته باشه به یاد داشته باشه معلوم نیست
#=پس سرم تموم شد می تونن ببرمش عمارت خودم
&=نه خیر😑
#=چی داری میگی
بازهم ابروشو برد بالا دکتر رفت بیرون
&=اون همینجا میمونه
#=هیونگ چی داری میگی 😠
&=اون الان زن من محسوب میشه
#=تو چی گفتی ..... تو مگه نگفتی لی دام رو دوست داری
&=اون فقط برای یه شبم بود .
#=اما رز اینطور نیست
&=من میگم هست یا نیست اون بچه من تو شکمش پس زن من محسوب میشه
#=تهیونگ..........
π=آخ سرم
&=فک کنم دیگه باید رفت زحمت کنین آقای جونگ کوک
از زبان من بلند شدم نمیدونستم کجا م و......
از زبان کوک باورم نمیشه اون مارو مجبور کرد از عمارت بریم بیرون .....
#=جیمین الان چی کار کنیم ذ
:)=همه ی این اتفاقاتی که برای رز میوفته تقصیر من ..
#=داداش همه مون اشتباه کردیم وای
:)=چیه
#=خانوادت و میخوای چی کار کنی ....
:)=نگران نباش امروز میرم وسایل شو از خونه میارم و جمع ش میکنم تو که میدونی من بازیگری و خوبه
#=😉😏😏😏😏هیونگ خودمی
:)=ترم بعد دانشگاه شم رو به تعلیق میندازم
#=باشه بریم
پایان
۳.۹k
۰۵ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.