تک پارتی..وقتی تازه از سفرش برگشته بود..
تک پارتی..وقتی تازه از سفرش برگشته بود..
(گذارش شده بود..دوباره گذاشتمش..)
بهترین و صمیمی ترین دوستت ..مینهو تا چند ثانیه ی دیگه از ایتالیا بر میگشت کره ..و تو خیلی ذوق داشتی که بعد از 3 سال دوباره میتونی هم بازی بچگیت رو ببینی..
دقیقا اون روزی رو که بی هوا گفت میخواد بره ایتالیا رو یادته
نمیدونستی به چه دلیلی یهو هم چیز رو ول کرد و رفت..اما اینو هم خوب میدونستی حتی اگه به پاش هم بیوفتی حرفی نمیزنه..
.
.
.
مینهو روی مبل لم داده بود و سرش رو به پشتیه مبل تکیه داده بود..تو روی زمین کنار پاش نشسته بودی و قسمش میدادی یکم برات ایتالیایی حرف بزنه..
-دقیقا به چه دلیلی باید بهت گوش بدم؟
-مینهوو..فقط یک کلمه..چیزی ازت کم نمیشه..
-داد نزن همینجوریش سرم درد میکنه
-یک کلمهه
صدایی از خودش در اورد و سرش رو از پشتیه مبل فاصله داد
-خسته ی راهم ..حوصله ندارم..بذار برای بعد ..
مینهو گفت و دوباره به پوزیشن قبلیش برگشت..
-مینهوو
-مینهو مرد..کشتینش..
با فریاد گفت که گوش هات رو گرفتی..خنده ایی از این همه بی حوصلگیش کردی..
-به خدا اگه فقط یک کلمه بگی تا وقتی که اینجایی کاری به کارت ندارم..قول میدم..
نگاهش رو از سقف به چشم های منتظرت داد..
-چرا .. حتی اگه بگم هم متوجه نمیشی..
کلافه هوفی کشیدی ..
-اره اره متوجه نمیشم..اما میخوام ببینم..
تکیش رو از مبل گرفت و صاف نشست..
-باشه..اما قولی که بهم داده بودی یادت نره..تا اخر سفرم جیکت در نمیاد..
لبخندی زدی و منتظر بهش خیره شدی
نمی دونست..قبل از اینکه به کره بر گرده ..دست و پا شکسته ایتالیایی رو یاد گرفتی..پس میخواستی بعد از اتمام جملش بهش بگی..
همینطور منتظر به لب هاش خیره شدی..که شروع کرد به حرف زدن
(Timo..tahtssimo)
(دوستت دارم..خیلی هم دوستت دارم)
(Mahopaura...di dirteloamore..amore mio)
( عاشقتم...اما اما میترسم ..عشقم رو بهت ابراز کنم)
شوکه شدی..شاید چند جاییش رو متوجه نشده باشی اما میتونستی ادامش رو حدس بزنی..انتظار نداشتی..هم بازی بچگیت ..اینطوری بهت اعتراف کنه..لخندت محو شده بود اما سریع به خودت اومدی و در کسری از ثانیه دوباره لبخندی زدی..
-خ..خب..معنیش چیه؟
مینهو همینطور بهت خیره مونده بود اما سریع خودش رو جمع و جور کرد و دوباره همون پسر بی حوصله شد
-یعنی خیلی رو مخی..رو مخ ترین ادمی که تابه حال تو عمرم دیدم..
از رو مبل بلند شد و سمت اتاقش رفت..
-حالا هم به قولت عمل کن و تا وقتی که خوابم صدایی از خودت در نیار..
از پله ها بالا رفت ..در اتاقش رو باز کرد و بعد از وارد شدنش در رو محکم بست..
الان لبخندت کاملا از صورتت محو شده بود..نمیتونستی اعترافی که از دوست صمیمیت شنیدی رو هضم کنی..شاید خودت رو باید به ندونستن میزدی..یا شاید..باید عشقش رو نسبت به خودت قبول میکردی؟؟؟
(گذارش شده بود..دوباره گذاشتمش..)
بهترین و صمیمی ترین دوستت ..مینهو تا چند ثانیه ی دیگه از ایتالیا بر میگشت کره ..و تو خیلی ذوق داشتی که بعد از 3 سال دوباره میتونی هم بازی بچگیت رو ببینی..
دقیقا اون روزی رو که بی هوا گفت میخواد بره ایتالیا رو یادته
نمیدونستی به چه دلیلی یهو هم چیز رو ول کرد و رفت..اما اینو هم خوب میدونستی حتی اگه به پاش هم بیوفتی حرفی نمیزنه..
.
.
.
مینهو روی مبل لم داده بود و سرش رو به پشتیه مبل تکیه داده بود..تو روی زمین کنار پاش نشسته بودی و قسمش میدادی یکم برات ایتالیایی حرف بزنه..
-دقیقا به چه دلیلی باید بهت گوش بدم؟
-مینهوو..فقط یک کلمه..چیزی ازت کم نمیشه..
-داد نزن همینجوریش سرم درد میکنه
-یک کلمهه
صدایی از خودش در اورد و سرش رو از پشتیه مبل فاصله داد
-خسته ی راهم ..حوصله ندارم..بذار برای بعد ..
مینهو گفت و دوباره به پوزیشن قبلیش برگشت..
-مینهوو
-مینهو مرد..کشتینش..
با فریاد گفت که گوش هات رو گرفتی..خنده ایی از این همه بی حوصلگیش کردی..
-به خدا اگه فقط یک کلمه بگی تا وقتی که اینجایی کاری به کارت ندارم..قول میدم..
نگاهش رو از سقف به چشم های منتظرت داد..
-چرا .. حتی اگه بگم هم متوجه نمیشی..
کلافه هوفی کشیدی ..
-اره اره متوجه نمیشم..اما میخوام ببینم..
تکیش رو از مبل گرفت و صاف نشست..
-باشه..اما قولی که بهم داده بودی یادت نره..تا اخر سفرم جیکت در نمیاد..
لبخندی زدی و منتظر بهش خیره شدی
نمی دونست..قبل از اینکه به کره بر گرده ..دست و پا شکسته ایتالیایی رو یاد گرفتی..پس میخواستی بعد از اتمام جملش بهش بگی..
همینطور منتظر به لب هاش خیره شدی..که شروع کرد به حرف زدن
(Timo..tahtssimo)
(دوستت دارم..خیلی هم دوستت دارم)
(Mahopaura...di dirteloamore..amore mio)
( عاشقتم...اما اما میترسم ..عشقم رو بهت ابراز کنم)
شوکه شدی..شاید چند جاییش رو متوجه نشده باشی اما میتونستی ادامش رو حدس بزنی..انتظار نداشتی..هم بازی بچگیت ..اینطوری بهت اعتراف کنه..لخندت محو شده بود اما سریع به خودت اومدی و در کسری از ثانیه دوباره لبخندی زدی..
-خ..خب..معنیش چیه؟
مینهو همینطور بهت خیره مونده بود اما سریع خودش رو جمع و جور کرد و دوباره همون پسر بی حوصله شد
-یعنی خیلی رو مخی..رو مخ ترین ادمی که تابه حال تو عمرم دیدم..
از رو مبل بلند شد و سمت اتاقش رفت..
-حالا هم به قولت عمل کن و تا وقتی که خوابم صدایی از خودت در نیار..
از پله ها بالا رفت ..در اتاقش رو باز کرد و بعد از وارد شدنش در رو محکم بست..
الان لبخندت کاملا از صورتت محو شده بود..نمیتونستی اعترافی که از دوست صمیمیت شنیدی رو هضم کنی..شاید خودت رو باید به ندونستن میزدی..یا شاید..باید عشقش رو نسبت به خودت قبول میکردی؟؟؟
۲۰.۲k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.