the building infogyg پارت85
#the_building_infogyg #پارت85
«از زبون نویسنده»
سوک نشسته بود رویی مبل نگران دوستش و جیهوپ بود که یهو درکاخ باز شدش جیهوپ با سروصورت خونی وارد شدش
سوک:جیهوپ چت شده جیهوپ
جیهوپ:خوبم خوبم فقط خون لازم دارم برو تو اون یخچال
رفت اما تموم شده بود چیکار میکرد به دستش نگاهی کرد وقتشه محبتایی که جیهوپ بهش کرده بود جبران کنه کنارش زانو زد دستشو گرفت سمتش
جیهوپ:این چه کاریه برو از اون پارچ
سوک:تموم شده بود جیهوپ اگه نخوری میمری نمیخوام این بلا سرت بیاد لطفا
جیهوپ با میلی تمام دست سوک رو گاز گرفت وقتی فهمید به اندازه ای که حالش خوب شده خورد دست سوک ول کرد
جیهوپ:متأسفم سوک متأسفم
سوک:خودم خواستم توکه بزور انجامش ندادی
می.هی دلشوره داشت جرسا نشست کنارش
می.هی:جرسا من چه موجودیم هان؟!
جرسا:فک کن خاصی مثل بقیه دوستات که خاص هستن
می.هی:لطفا بگو بگو من چیم
جرسا تا اومد حرف بزنه که بک وارد کاخ شدش به سرعت به سمتش قدم برداشت
بک:حالت خوبه عروسک؟
می.هی:خوبم توخوبی بازوت بک چیشده
بک:میخوام یه چیزی بگم بهت اما نمیدونم چطوری
می.هی:بعدا راجبش حرف بزن بزار اول زخمت وببندم
بک:من من دوست دارم
می.هی با تعجب سرشو بالا گرفت چرا این جمله اینقدر به دلش نشست ولرزوند دلش رو گریش گرفتع بود تازه فهمیده بود که اونم چقدر بک رو دوس دارع بغلش کرد وبه خودش فشارش داد
آچا وارد کاخ شدش یوکی به سمتش اومد وبغلش کرد ریتسکا نامجون همراه جیمین داخل ماشین نشسته بودن منتظر بودن آچا بیاد تا برگردن به دنیایی فرشته هایی تاریکی آچا وارد اتاقش شد وسایلاشو جمع کرد دلش برایی این اتاق تنگ میشد اما تنفرش نه تمومی نداشت چان به در تیکه زده بود به کسی که قلبش رو ازش دزدیده بود خیره بود
چان:آچا می خوای بری؟!
آچا:توقع داری پیش شخص دروغگویی مثل توبمونم معلومه که میرم بع خاطر تمام زحماتت ممنونم درضمن
پیکسل رو پرت کرد سمتش گرفتش
آچا:اینو یادم رف بهت بدم خوب به امید دیدار
آچا از کنارش داشت میگذشت که چان مچ آچا رو گرفت باصدایی که بزور شنیده میشد
چان:نرو بمون لطفا
آچا:دیگه دیر شده چان مواظب خودت باش
سوار ماشین شدش سرشو تکیه داد به ماشین تموم شدش آره گریه میکرد اما بی صدا دلش تنگ میشد برایی پسر تو عمارت خوب میدونست اما نمیتونست اونو به خاطر خودخواهیش ببخشه
خوب خوب به سلامتی فصل یکم تموم شد گشادوتنگ نباشید نظر بدین وگرنه نمیزارم تا 7نفر نرسه قسم میخورم
با تشکرر...آیسان رومخ"^_^"
«از زبون نویسنده»
سوک نشسته بود رویی مبل نگران دوستش و جیهوپ بود که یهو درکاخ باز شدش جیهوپ با سروصورت خونی وارد شدش
سوک:جیهوپ چت شده جیهوپ
جیهوپ:خوبم خوبم فقط خون لازم دارم برو تو اون یخچال
رفت اما تموم شده بود چیکار میکرد به دستش نگاهی کرد وقتشه محبتایی که جیهوپ بهش کرده بود جبران کنه کنارش زانو زد دستشو گرفت سمتش
جیهوپ:این چه کاریه برو از اون پارچ
سوک:تموم شده بود جیهوپ اگه نخوری میمری نمیخوام این بلا سرت بیاد لطفا
جیهوپ با میلی تمام دست سوک رو گاز گرفت وقتی فهمید به اندازه ای که حالش خوب شده خورد دست سوک ول کرد
جیهوپ:متأسفم سوک متأسفم
سوک:خودم خواستم توکه بزور انجامش ندادی
می.هی دلشوره داشت جرسا نشست کنارش
می.هی:جرسا من چه موجودیم هان؟!
جرسا:فک کن خاصی مثل بقیه دوستات که خاص هستن
می.هی:لطفا بگو بگو من چیم
جرسا تا اومد حرف بزنه که بک وارد کاخ شدش به سرعت به سمتش قدم برداشت
بک:حالت خوبه عروسک؟
می.هی:خوبم توخوبی بازوت بک چیشده
بک:میخوام یه چیزی بگم بهت اما نمیدونم چطوری
می.هی:بعدا راجبش حرف بزن بزار اول زخمت وببندم
بک:من من دوست دارم
می.هی با تعجب سرشو بالا گرفت چرا این جمله اینقدر به دلش نشست ولرزوند دلش رو گریش گرفتع بود تازه فهمیده بود که اونم چقدر بک رو دوس دارع بغلش کرد وبه خودش فشارش داد
آچا وارد کاخ شدش یوکی به سمتش اومد وبغلش کرد ریتسکا نامجون همراه جیمین داخل ماشین نشسته بودن منتظر بودن آچا بیاد تا برگردن به دنیایی فرشته هایی تاریکی آچا وارد اتاقش شد وسایلاشو جمع کرد دلش برایی این اتاق تنگ میشد اما تنفرش نه تمومی نداشت چان به در تیکه زده بود به کسی که قلبش رو ازش دزدیده بود خیره بود
چان:آچا می خوای بری؟!
آچا:توقع داری پیش شخص دروغگویی مثل توبمونم معلومه که میرم بع خاطر تمام زحماتت ممنونم درضمن
پیکسل رو پرت کرد سمتش گرفتش
آچا:اینو یادم رف بهت بدم خوب به امید دیدار
آچا از کنارش داشت میگذشت که چان مچ آچا رو گرفت باصدایی که بزور شنیده میشد
چان:نرو بمون لطفا
آچا:دیگه دیر شده چان مواظب خودت باش
سوار ماشین شدش سرشو تکیه داد به ماشین تموم شدش آره گریه میکرد اما بی صدا دلش تنگ میشد برایی پسر تو عمارت خوب میدونست اما نمیتونست اونو به خاطر خودخواهیش ببخشه
خوب خوب به سلامتی فصل یکم تموم شد گشادوتنگ نباشید نظر بدین وگرنه نمیزارم تا 7نفر نرسه قسم میخورم
با تشکرر...آیسان رومخ"^_^"
۹.۹k
۰۹ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.