𝒃𝒂𝒅 𝒃𝒐𝒚
𝒃𝒂𝒅 𝒃𝒐𝒚
𝒔𝒆𝒂𝒔𝒐𝒏:²
part:⁹
دروغ چرا ...از نظر من که بدن بی نقصی داشت ..!
اما ... من دقیقا چمه ..?! چرا دارم انقدر بهش واکنش نشون میدم..?!
برای از بین رفتن افکارم با دستم ضربه ای به سرم زدم..
+چرا فقط دارم به اون فکر میکنم ..?!اصلا به من چه ..?!
....
تا خود صبح از فکر و خیال اون پسر لعنتی خوابم نمیبرد نمیدونم واقعا با قلب و مغزم چیکار کرده بود ..! روز زجر اور و شب پرفکر من تموم شده بود و حالا یه روز جدید قراره شروع شه ..!
به سمت محل تجمع خدمتکارا رفتم و دستمالی برداشتمو شروع به تمیز کاری کردم..
مشغول کار بودم که صدایی شنیدم ..!
_مگه جون نداری..?!این چه طرز تمیز کردنه?!
نگاهی به چهرش انداختم .. خودش بود..! به قول خودش پادشاه ..!
+معذرت میخوام.. از این به بعد با جون و دل کار میکنم ..
_خوبه
اینو گفت و رفت ولی کمی بعد دوباره برگشت
+باز چ...
_چی?!..
+م...منظورم اینه که کاری باهام داشتید ?!
_آره..ولی چرا حرفتو عوض کردی ..?!
+کی?!چی?!من..?!
_بله تو
خنده کوتاهی کردمو گفتم :
+احتمالا .. از حرف قبلیم خوشم نیومد!
_هوم...باشه .. راستی لباسارو یادت نره بشوری .. سرپرست خدمتکارا بهم گفت بهت بگم ..!
خنده ای شبیه پوزخند زدمو گفتم :
چی?! از کی تا حالا پادشاه از یه سرپرست دستور میگیره ?!
این دستور دستور سرپرست نبود ..!اون برای اینکه با دختر بیشتر حرف بزنه همچین حرفی رو زد ..!
با حالت جدی گفت:
_اینش به تو مربوط نیست نوچه..!
چشم غره ی ریزی رفتم که از دیدش پنهان نموند و ترجیح داد بجای بحث با من بره دنبال بقیه کاراش ..
بعد از شستن لباسا رفتم تا به ادامه کارام برسم.. چشمم خورد به خدمتکاری که تنهایی داره اتاق ملکه رو تمیز میکنه .. به کمکش رفتم و بعد از چند دقیقه کارمون تموم شد .!
پوفی کشیدم :
+آخخ چقدر خسته شدیما..!
~چیکار میتونیم کنیم وقتی این کار هرروزمونه..
+اینارو ولش کن .. میگم این پسر پادشاه که هست .. اسمش چیه ?!
~چی شد یهو در مورد اون پرسیدی ?!
+هیچی .. بالاخره که باید بدونم .. منم جزوی از شماهام ..!
سرش رو انداخت پایین و گفت :
ادامه دارد...
مایل به حمایت؟
پارت ۸ رو بدون شرط میذارم
#فیک_بی_تی_اس #فیک #بی_تی_اس #اسمات #وانشات #سناریو #شوگا #تهیونگ #جونگکوک #جین #جیمین #جیهوپ #نامجون
𝒔𝒆𝒂𝒔𝒐𝒏:²
part:⁹
دروغ چرا ...از نظر من که بدن بی نقصی داشت ..!
اما ... من دقیقا چمه ..?! چرا دارم انقدر بهش واکنش نشون میدم..?!
برای از بین رفتن افکارم با دستم ضربه ای به سرم زدم..
+چرا فقط دارم به اون فکر میکنم ..?!اصلا به من چه ..?!
....
تا خود صبح از فکر و خیال اون پسر لعنتی خوابم نمیبرد نمیدونم واقعا با قلب و مغزم چیکار کرده بود ..! روز زجر اور و شب پرفکر من تموم شده بود و حالا یه روز جدید قراره شروع شه ..!
به سمت محل تجمع خدمتکارا رفتم و دستمالی برداشتمو شروع به تمیز کاری کردم..
مشغول کار بودم که صدایی شنیدم ..!
_مگه جون نداری..?!این چه طرز تمیز کردنه?!
نگاهی به چهرش انداختم .. خودش بود..! به قول خودش پادشاه ..!
+معذرت میخوام.. از این به بعد با جون و دل کار میکنم ..
_خوبه
اینو گفت و رفت ولی کمی بعد دوباره برگشت
+باز چ...
_چی?!..
+م...منظورم اینه که کاری باهام داشتید ?!
_آره..ولی چرا حرفتو عوض کردی ..?!
+کی?!چی?!من..?!
_بله تو
خنده کوتاهی کردمو گفتم :
+احتمالا .. از حرف قبلیم خوشم نیومد!
_هوم...باشه .. راستی لباسارو یادت نره بشوری .. سرپرست خدمتکارا بهم گفت بهت بگم ..!
خنده ای شبیه پوزخند زدمو گفتم :
چی?! از کی تا حالا پادشاه از یه سرپرست دستور میگیره ?!
این دستور دستور سرپرست نبود ..!اون برای اینکه با دختر بیشتر حرف بزنه همچین حرفی رو زد ..!
با حالت جدی گفت:
_اینش به تو مربوط نیست نوچه..!
چشم غره ی ریزی رفتم که از دیدش پنهان نموند و ترجیح داد بجای بحث با من بره دنبال بقیه کاراش ..
بعد از شستن لباسا رفتم تا به ادامه کارام برسم.. چشمم خورد به خدمتکاری که تنهایی داره اتاق ملکه رو تمیز میکنه .. به کمکش رفتم و بعد از چند دقیقه کارمون تموم شد .!
پوفی کشیدم :
+آخخ چقدر خسته شدیما..!
~چیکار میتونیم کنیم وقتی این کار هرروزمونه..
+اینارو ولش کن .. میگم این پسر پادشاه که هست .. اسمش چیه ?!
~چی شد یهو در مورد اون پرسیدی ?!
+هیچی .. بالاخره که باید بدونم .. منم جزوی از شماهام ..!
سرش رو انداخت پایین و گفت :
ادامه دارد...
مایل به حمایت؟
پارت ۸ رو بدون شرط میذارم
#فیک_بی_تی_اس #فیک #بی_تی_اس #اسمات #وانشات #سناریو #شوگا #تهیونگ #جونگکوک #جین #جیمین #جیهوپ #نامجون
۱۰.۷k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.