رمان قهرمان زندگی من پارت ۹💔
💔🕸💔🕸💔🕸💔🕸💔
#قهرمان_زندگی_من [🕸💔]
#پارت_⁹ [🕸💔]
ماریا- هر کاری که از نظرت درسته.
- باشه ولی تو چطوری...
ماریا- فقط برو جونش در خطره!
از روی تخت بلندش کردم سریع از خونه رفتم بیرون تا برسم بیمارستان.
اعتراف کنم دختر نازیه.
ولی... پوف..
بلاخره رسیدم بیمارستان رسوندمش به دکترا.
گذاشتمش روی تخت.
دکتر- چه اتفاقی براش افتاده؟
- یه دفعه از هوش رفت حالا باید چیکار کنم؟
دکتر- باید معاینه شه یه ساعت بیشتر طول نمیکشه.
- باشه.
ماری رو با خودشون بردن.
روی صندلی انتظار نشستم و منتظر موندم.
نگران کننده بود کسی که قرار بود گرین هیل رو نجات بده معلوم نیست چشه.
دکتر از اتاق اومد بیرون.
دکتر- خوشبختانه به هوش اومد فقط یه مشکلی داره...
- چه مشکلی.
دکتر- ناراحتی قلبی.
- چی؟
دکتر- به خاطر همین از حال رفت. با توجه به حالش باید تا فردا اینجا بستری بشه.
💔🕸💔🕸💔🕸💔🕸💔
#قهرمان_زندگی_من [🕸💔]
#پارت_⁹ [🕸💔]
ماریا- هر کاری که از نظرت درسته.
- باشه ولی تو چطوری...
ماریا- فقط برو جونش در خطره!
از روی تخت بلندش کردم سریع از خونه رفتم بیرون تا برسم بیمارستان.
اعتراف کنم دختر نازیه.
ولی... پوف..
بلاخره رسیدم بیمارستان رسوندمش به دکترا.
گذاشتمش روی تخت.
دکتر- چه اتفاقی براش افتاده؟
- یه دفعه از هوش رفت حالا باید چیکار کنم؟
دکتر- باید معاینه شه یه ساعت بیشتر طول نمیکشه.
- باشه.
ماری رو با خودشون بردن.
روی صندلی انتظار نشستم و منتظر موندم.
نگران کننده بود کسی که قرار بود گرین هیل رو نجات بده معلوم نیست چشه.
دکتر از اتاق اومد بیرون.
دکتر- خوشبختانه به هوش اومد فقط یه مشکلی داره...
- چه مشکلی.
دکتر- ناراحتی قلبی.
- چی؟
دکتر- به خاطر همین از حال رفت. با توجه به حالش باید تا فردا اینجا بستری بشه.
💔🕸💔🕸💔🕸💔🕸💔
۳.۱k
۰۱ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.