رمان ماهک پارت 136
#رمان_ماهک #پارت_136
پسره ی بیشور بدون لباس برگشت بیرون و فقط یه حوله کوتاه بسته بود به کمرش با دیدنش جیغی کشیدم و سرمو کردم زیر پتو.
صدای قهقهه ش بلند شد و چیزی نگفت با صدای زنگ گوشیش هندسفریشو توی گوشش گذاشت و گوشیو مقابل خودش گرفت و انگار داشت توی ویدیو کال حرف میزد.
نمیتونسم ببینم کی پشت خطه و از صحبتای ارش هم متوجه نمیشدم اما بنظرم همون شخص ناشناس بود چون ارش مدام میخندید و لودگی میکرد.
از عصبانیت گریه م گرفته بود با حرص چشام روکه پر از اشک بود رو بستم و سعی کردم بخوابم و موفق هم شدم.
صبح که از خواب بیدار شدم ارش کنارم خواب بود سرم خیلی خیلی درد میکرد و حالم زیاد خوش نبود نشستم روی تخت اما بی حال تر از اونی بودم که از جام بلندشم.
لم دادم کنارش و سرمو گزاشتم روی سینش و اروم اروم با صدای ریتمیک ضربان قلبش چشمام گرم شد.
آرش✍
با سنگینی یچیزی روی سینم چشامو باز کردم و نگاهم افتاد به ماهک که سرشو روی سینه م گزاشته بود خوابش برده از تعجب دهنم باز مونده بود یکم جابجا شدم و موهاش رو از روی صورتش کنار زدم.
رنگ و روش زرد شده بود توی دلم به خودم نهیبی زدم که ببین با این دختر چکار کردی چند روزه نه خواب داره نه خوراک الانم که اینجوری بی جون شده.
اروم بلندش و سرشو گزاشتم روی بالشتش پتو رو کشیدم روش و یکم سر و وضعمو مرتب کردم و رفتم پایین و به سمیرا خانوم گفتم که ناهار درست نکنه و جیگر میگیرم.
به سمیرا خانم سپردم که بره ماهک رو بیدار کنه و بزور صبحونه رو به خوردش بده و خودمم رفتم لب دریا تا یکم به مغزم استراحت بدم.
ماهک✍
با تکونای سمیرا خانم از خواب بیدار شدم و با کمکش لباسامو عوض کردم و صبحانه مفصلی رو به خوردم داد بعد هم گفت که ارش گفته برای ناهار جیگر میگیره.
کتابامو بردم توی سالن و اروم اروم شروع کردم به خوندن بدنم خیلی ضعیف شده بود و خودمم اینو میفهمیدم.
نزدیکای تایم ناهار ارش برگشت خونه و کلی مخلفات برای ناهار گرفته بود. همگی سر میز نشستیم و من هم کنار ارش نشستم.
اصلا میل نداشتم و برای همین ارش مدام برام لقمه میگرفت و میداد دستم.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
پسره ی بیشور بدون لباس برگشت بیرون و فقط یه حوله کوتاه بسته بود به کمرش با دیدنش جیغی کشیدم و سرمو کردم زیر پتو.
صدای قهقهه ش بلند شد و چیزی نگفت با صدای زنگ گوشیش هندسفریشو توی گوشش گذاشت و گوشیو مقابل خودش گرفت و انگار داشت توی ویدیو کال حرف میزد.
نمیتونسم ببینم کی پشت خطه و از صحبتای ارش هم متوجه نمیشدم اما بنظرم همون شخص ناشناس بود چون ارش مدام میخندید و لودگی میکرد.
از عصبانیت گریه م گرفته بود با حرص چشام روکه پر از اشک بود رو بستم و سعی کردم بخوابم و موفق هم شدم.
صبح که از خواب بیدار شدم ارش کنارم خواب بود سرم خیلی خیلی درد میکرد و حالم زیاد خوش نبود نشستم روی تخت اما بی حال تر از اونی بودم که از جام بلندشم.
لم دادم کنارش و سرمو گزاشتم روی سینش و اروم اروم با صدای ریتمیک ضربان قلبش چشمام گرم شد.
آرش✍
با سنگینی یچیزی روی سینم چشامو باز کردم و نگاهم افتاد به ماهک که سرشو روی سینه م گزاشته بود خوابش برده از تعجب دهنم باز مونده بود یکم جابجا شدم و موهاش رو از روی صورتش کنار زدم.
رنگ و روش زرد شده بود توی دلم به خودم نهیبی زدم که ببین با این دختر چکار کردی چند روزه نه خواب داره نه خوراک الانم که اینجوری بی جون شده.
اروم بلندش و سرشو گزاشتم روی بالشتش پتو رو کشیدم روش و یکم سر و وضعمو مرتب کردم و رفتم پایین و به سمیرا خانوم گفتم که ناهار درست نکنه و جیگر میگیرم.
به سمیرا خانم سپردم که بره ماهک رو بیدار کنه و بزور صبحونه رو به خوردش بده و خودمم رفتم لب دریا تا یکم به مغزم استراحت بدم.
ماهک✍
با تکونای سمیرا خانم از خواب بیدار شدم و با کمکش لباسامو عوض کردم و صبحانه مفصلی رو به خوردم داد بعد هم گفت که ارش گفته برای ناهار جیگر میگیره.
کتابامو بردم توی سالن و اروم اروم شروع کردم به خوندن بدنم خیلی ضعیف شده بود و خودمم اینو میفهمیدم.
نزدیکای تایم ناهار ارش برگشت خونه و کلی مخلفات برای ناهار گرفته بود. همگی سر میز نشستیم و من هم کنار ارش نشستم.
اصلا میل نداشتم و برای همین ارش مدام برام لقمه میگرفت و میداد دستم.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۷۴.۴k
۰۵ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.