چند شاتی

چند شاتی
part: ⁷
جئون در اتاق پسر رو به زور باز کرد
و با بدن بیجون پسر رو زمین مواجه شد
به چهرش خیره شد رنگ پریده و لاغر بود
زیر چشماش به خاطر گریه ی شدید گود و قرمز شده بود
جئون تهیونگ رو براید بغل کرد و گذاشتش رو تخت و کنارش نشست
جئون عذاب وجدان داشت به پسر خیره بود
نمیدونست این چه حسیه که درونشه انگار حس آشنایی چندین ساله
حس آغوش گرم، لبخند های دلربا، چشمای خمار، قلبی عرق در عشق
ولی اگه این حسش رو اعتراف کنه اگه بفهمه یکطرفست چی؟
باید غیدشو بزنه؟ اگه دوطرفه بود چی؟ باید پسرو مال خودش کنه؟
هیچ جوابی نداشت. برای نقشش پسر رو لازم داشت
پیگیر کیم بود حتی از نفس کشیدنشم اطلاع داشت
دلش پسر رو میخواست تو فکر و خیال خودش غرق بود که با صدای در به خودش اومد:
#: ارباب!
_: بله آجوما؟
#: شام حاظره میاید؟
_: الان میام تو برو
#: بله چشم
به پسر نگاه کرد متوجه نشده بود تو این مدت داشت موهای نرم و ابریشمی پسر رو نوازش میکرد
به پسر که غرق در خواب بود نگاه کرد
_: تهیونگ... تهیونگ
+:....
_: تهیونگ بلند شو میخوایم شام بخوریم
+: بعله... با دیدن جئون تمام اتفاقات از جلو چشمش مثل یه فیلم رد شد
بغضش گرفت
و این از نگاه جئون پنهان نمونده بود
_: اوم.. بابت اتفاق چند ساعت پیش متأسفم
+:.. من میرم دستشویی بعد میام پایین(سرد)
_: باش برو
تهیونگ به سمت دستشویی رفت و خودشو تو آینه دید
مدت خیلی زیادی هست که به خاطر سختی هایی که کشیده فکر خودکشی تو ذهنش بود
به صورت لاغر و بی جونش تو آینه خیره بود
از خودش متنفر بود دلیلی برای ادامه ی زندگی نداشت
پس براش خوب بود که خودش زندگیشو تموم کنه
حداقل میتونه تو اون دنیا پیش مادرش خوشحال باشه
بیخیال فکر کردن شد و آبی به صورتش زد و به پایین رفت
_: بشین
رفت بشینه که کوک به بغل دست خودش اشاره کرد (فکر کردید الان میگم به پاش😂یو هاهاها)
رفت نشست شروع کردن به غذا خوردن
بعد از غذا به سمت اتاقاشون رفتن
جئون به پسر که بی حس بود نگاه کرد حق داشت
چون بی گناه بود ولی داعم درد میکشید
پسر به سمت دسگیره اتاق رفت ولی با کشیده شدن دستش توسط جئون متوقف شد
جئون اونو در آغوش گرفته بود
پسر تعجب کرد ولی انگار برای لحظه ای آروم شد
_: متأسفم... میدونم به خاطر کارم ناراحتی
ولی نادیدم نگیر
+: پسر متعجب بود اون چی میگفت تا همین چند ساعت پیش سرش داد زد الان معذرت خواهی کرد؟
پسر پروانه های توی دلش به پرواز دراومدن
و کوک رو بغل کرد همدیگرو محکم در آغوش گرفتن انگار بار آخره
که همو بغل کردن، انگار دیگه تمومه
کسی چه میدونه شاید واقعا دیگه پایان بود

چند هفته بعد

اسمان پر از ابر های سیاه بود باران بی وقفه میبارید
صدای غرش آسمان هر چند دقیقه زمین را روشن میکرد
بوی خاک باران خورده فضا رو پر کرده بود
از اون دعوای تهکوک مدتی میگذشت جئون با پسر مهربان تر برخورد میکرد
بعضی شب ها کنار هم میخوابیدند و هم را درآغوش میگرفتند
کیم تصمیم گرفته بود که امشب هر طور شده حسشو به جئون اعتراف کنه
به سمت اتاق کوک رفت و در زد
_: بیا تو
پسر داخل رفت و به سمت پسر قدم برداشت دستاش از استرس عرق سرد کرده بود و یخ شده بود قلبش از استرس زیاد تند میتپید
+: امم.. میخواستم یه چیزی بگم
_: جئون سرشو از تو لپ تاب در آورد و عینکشو از چشماش جدا کرد
و به پسر چشم دوخت
_: بیا اینجا بشین (اشاره به پاش🙄)
پسر رفت و رو پاش نشست
_: بگو میشنوم
پسر دستاش لرزید جئون دستاشو گرفت و متوجه شد سردن
_: چرا انقدر دستات یخن؟
+: هیچی
ام من میخواستم بگم که...
_:(منتظر)
+: من... من.. چند وقتی هست بهت حس پیدا کردم
و نمیدونم حست چیه ولی منو ببخش چون واقعا عاشقت شدم
احساس میکنم که فقط پیش توعه که احساس امنیت دارم بغلت برام
مکان امنه و آرومم میکنه بوی تنت خیلی برام لذت بخشه و واقعا... واقعا دوست دارم
جئون تو شوک بود نمیدونست چی بگه حس خودشم دقیقا همین بود
دستشو سمت چونه ی پسر برد و سرشو به سمت خودش چرخوند
و ل*باشون بلاخره بهم رسید
کیم تعجب کرد یعنی اینم همون حس رو داره؟
قبول میکنه؟
جئون ازش جدا شد
_: منم همین حسو نسبت بهت دارم... منم دوست دارم
+: واقعا میگی؟(ذوق)
_: اره.. واقعنی(لبخند)
تهیونگ سری کوک رو بغل کرد
+: فکر میکردم حسم یه طرفست
عاشقتم بانی ی من
_: منم عاشقتم خرس عسلی
و شبو تو آغوش هم گذروندن....
ادامه دارد...
دیدگاه ها (۷)

چند شاتیpart: ⁸(end) امروز قرار بود کیم و جئون همدیگرو ببینن...

سلامممدرخواستی دارید زیر این پست بزارید❤

چند پارتی part: ⁶جئون به سمت در رفت که با صدای پسر متوقف شد+...

چند شاتی part: ⁵جئون به سمت پسر قدم برداشتکنار تخت نشست و به...

black flower(p,312)

black flower(p,236)

ادامه پارت ۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط