پارت1
پارت1
آتنا
هوفففف کدوم خروسیه داره زنگ میزنه بدون نگاه کردن به گوشی جواب دادم.
من:الوو
صدف:ای بمیری هنو خوابی؟!
من:چیه صدف؟!
صدف:مگه قرار نبود بریم با امیر و دوستش بیرون
من:وای صدف خستمه از صب دفتر بودم حال ندارم.
صدف:یک ساعت دیگه میام دنبالت باییی.
نگاه به ساعت کردم 7 بود ای خدا.
بلند شدم لباس برداشتم رفتم حموم یه دوش آب سرد گرفتم که حالم جا بیاد اومدم بیرون.
در کمدو باز کردم یه لگ مشکی پوشیدم با یه پیراهن سفید و کمربند مشکی موهامو سشوار کشیدم دم اسبی بستم جوراب سفیدمو پوشیدم نشستم پشت میز آرایش تینت زدم به لبم یه کم رژگونه و یه سایه لایت.
نیم بوت مشکیامو که زنجیر داشت پوشیدم و گوشیمم برداشتم.
آروین
امیر گیر داده بود بیا بریم با صدف و دوستش بیرون صدف واقعا دختر خوبی بود.دوستشو نمیدونم.
یه تیشرت سفید برداشتم با شلوار مشکی موهامو بهم ریختم یکمشو ریختم تو صورتم.8 بود قرار بود بریم دنبالشون یکی نیس بگه مگه ما نوکرتونیم ولی خب با یه ماشین بریم بهتره.
گوشیمو با سوییچ لامبورگینی مشکیمو برداشتم رفتم پایین.
من:امیر ایشک پاشو بریم
امیر:چه عجب...اوه اوه امشب میخوای مخ بزنی آیا؟!
من:من همیشه همینجوری میچرخم تو کوری نمیبینی
بعد نیم ساعت....
من:امیر خودشه؟!!!
امیر:هوم قرار بود صدف بیاد خونه دوستش ما بیایم دنبالش.
من:دختره ام خرپوله هاا
امیر:میدونم مامان و باباش کاندان
من:اوهو شغلش چیه؟!
امیر:حقوق میخونه یه دفترم داره
آتنا
قرار بود اونا بیان دنبالمون امیر زنگ زد صدف گفت پایینیم کفشامو پوشیدم عطرو رو خودم خالی کردم از آرایشم مطمئن شدم کیفمو برداشتم رفتم بیرون یه لامبورگینی مشکی وایساده بود تا اونجایی که یادمه امیر ماشینش لامبورگینی نبود؟!
امیر پیاده شد دوستشم از پشت فرمون پیاده شد.
نگامون تو نگای همدیگه قفل شد چقدر قشنگ بود خدایی وایسا ست کرده بودیم.
امیر:سلام آتنا خانوم خوب هستید
من:سلام خیلی ممنون ما خوبید.
خواستم پسره فک نکنه خیلی شلم پس با جذبه گفتم.
من:معرفی نمیکنید؟!!
امیر:آها ببخشید دوستم آروین اینم آتنا خانوم
من:خوشبختم
آروین:همچنین
سوار ماشین شدیم صدف وسط نشسته بود همینجوری با امیر حرف میزد منم پشت صندلی راننده نشسته بودم آروینم داشت رانندگی میکرد.بعد چند دقیقه رسیدیم پیاده شدم رفتم تو فست فود نشستم صدف رفت روبروم امیرم دوید کنارش کلا میز چهار نفره بود آروین اومد نشست سمت چپم.غذا من پیتزا پپرونی سفارش دادم اونام همینو سفارش دادن.
من:من میرم دستما بشورم و بیام کیفمو برداشتم مطمئن شدم کسی نمیبینتم رفتم سمت صندوق
من:ببخشید اون میز چهار نفره چهار تا پیتزای پپرونی سفارش دادن چقدر میشه؟!
اون:قابل نداره ولی هنو غذارو نیاوردنا؟؟
من:مرسی میخوام الان حساب کنم
آتنا
هوفففف کدوم خروسیه داره زنگ میزنه بدون نگاه کردن به گوشی جواب دادم.
من:الوو
صدف:ای بمیری هنو خوابی؟!
من:چیه صدف؟!
صدف:مگه قرار نبود بریم با امیر و دوستش بیرون
من:وای صدف خستمه از صب دفتر بودم حال ندارم.
صدف:یک ساعت دیگه میام دنبالت باییی.
نگاه به ساعت کردم 7 بود ای خدا.
بلند شدم لباس برداشتم رفتم حموم یه دوش آب سرد گرفتم که حالم جا بیاد اومدم بیرون.
در کمدو باز کردم یه لگ مشکی پوشیدم با یه پیراهن سفید و کمربند مشکی موهامو سشوار کشیدم دم اسبی بستم جوراب سفیدمو پوشیدم نشستم پشت میز آرایش تینت زدم به لبم یه کم رژگونه و یه سایه لایت.
نیم بوت مشکیامو که زنجیر داشت پوشیدم و گوشیمم برداشتم.
آروین
امیر گیر داده بود بیا بریم با صدف و دوستش بیرون صدف واقعا دختر خوبی بود.دوستشو نمیدونم.
یه تیشرت سفید برداشتم با شلوار مشکی موهامو بهم ریختم یکمشو ریختم تو صورتم.8 بود قرار بود بریم دنبالشون یکی نیس بگه مگه ما نوکرتونیم ولی خب با یه ماشین بریم بهتره.
گوشیمو با سوییچ لامبورگینی مشکیمو برداشتم رفتم پایین.
من:امیر ایشک پاشو بریم
امیر:چه عجب...اوه اوه امشب میخوای مخ بزنی آیا؟!
من:من همیشه همینجوری میچرخم تو کوری نمیبینی
بعد نیم ساعت....
من:امیر خودشه؟!!!
امیر:هوم قرار بود صدف بیاد خونه دوستش ما بیایم دنبالش.
من:دختره ام خرپوله هاا
امیر:میدونم مامان و باباش کاندان
من:اوهو شغلش چیه؟!
امیر:حقوق میخونه یه دفترم داره
آتنا
قرار بود اونا بیان دنبالمون امیر زنگ زد صدف گفت پایینیم کفشامو پوشیدم عطرو رو خودم خالی کردم از آرایشم مطمئن شدم کیفمو برداشتم رفتم بیرون یه لامبورگینی مشکی وایساده بود تا اونجایی که یادمه امیر ماشینش لامبورگینی نبود؟!
امیر پیاده شد دوستشم از پشت فرمون پیاده شد.
نگامون تو نگای همدیگه قفل شد چقدر قشنگ بود خدایی وایسا ست کرده بودیم.
امیر:سلام آتنا خانوم خوب هستید
من:سلام خیلی ممنون ما خوبید.
خواستم پسره فک نکنه خیلی شلم پس با جذبه گفتم.
من:معرفی نمیکنید؟!!
امیر:آها ببخشید دوستم آروین اینم آتنا خانوم
من:خوشبختم
آروین:همچنین
سوار ماشین شدیم صدف وسط نشسته بود همینجوری با امیر حرف میزد منم پشت صندلی راننده نشسته بودم آروینم داشت رانندگی میکرد.بعد چند دقیقه رسیدیم پیاده شدم رفتم تو فست فود نشستم صدف رفت روبروم امیرم دوید کنارش کلا میز چهار نفره بود آروین اومد نشست سمت چپم.غذا من پیتزا پپرونی سفارش دادم اونام همینو سفارش دادن.
من:من میرم دستما بشورم و بیام کیفمو برداشتم مطمئن شدم کسی نمیبینتم رفتم سمت صندوق
من:ببخشید اون میز چهار نفره چهار تا پیتزای پپرونی سفارش دادن چقدر میشه؟!
اون:قابل نداره ولی هنو غذارو نیاوردنا؟؟
من:مرسی میخوام الان حساب کنم
۳.۴k
۲۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.