اسم: دیدار 🍷
اسم: دیدار 🍷
p²³
یهو دیدم دستاش خونیه. قلبم تند تند میزد تعجب کرده بودم چون نگرانش شده بودم. با سرعت رفتم سمت اشپزخونه و جعبه کمک های اولیه رو اوردم و رفتم پیشش و دستشو تو دستام گرفتم
میدونستم که داره نگام میکنه ولی من حواسمو داده بودم به پانسمان کردن دستش. زخمش عمیق بود.
اقای تهیونگ داشت نفس نفس میزد یلحظه بهش نگا کرذم و متوجه شدم داره به بلام نگاه میکنه سریع نگاهمو ازش گرفتم و پا شدم و گفتم
ا/ت: پانسمانت تموم شد. سریع سریع واست عوضش میکنم تا عفونت نکنه
ویو تهیونگ:
بعد از حرفایی ک بابام زد عصبانیتم نتونستم کنترل کنم . وقتی دیدم ا/ت نگرانم شده، احساس عجیبی داشتم...
ویو ا/ت:
بعد از اینکه بهش راجب پانسمان دستش گفتم، میخواستو برم که یهو دستمو گرفت و منو برد تو اتاقش
و درو بست
از این کارش تعجب کرده بودم که
یهو سکوت بینمون شکست و اقای تهیونگ گفت
تهیونگ: بابت پانسمان ممنون
ا/ت:........
تهیونگ: فردا شب یه مهمونی هست که توعم باید بیای. سعی کن کارتو درست انجام بدی.
نمیخاد هم زیاد به خودت برسی.
ا/ت: اوهوم....
تهیونگ: خیلی خب میتونی بری
ا/ت:(از اتاق رفت بیرون و در رو بست)
p²³
یهو دیدم دستاش خونیه. قلبم تند تند میزد تعجب کرده بودم چون نگرانش شده بودم. با سرعت رفتم سمت اشپزخونه و جعبه کمک های اولیه رو اوردم و رفتم پیشش و دستشو تو دستام گرفتم
میدونستم که داره نگام میکنه ولی من حواسمو داده بودم به پانسمان کردن دستش. زخمش عمیق بود.
اقای تهیونگ داشت نفس نفس میزد یلحظه بهش نگا کرذم و متوجه شدم داره به بلام نگاه میکنه سریع نگاهمو ازش گرفتم و پا شدم و گفتم
ا/ت: پانسمانت تموم شد. سریع سریع واست عوضش میکنم تا عفونت نکنه
ویو تهیونگ:
بعد از حرفایی ک بابام زد عصبانیتم نتونستم کنترل کنم . وقتی دیدم ا/ت نگرانم شده، احساس عجیبی داشتم...
ویو ا/ت:
بعد از اینکه بهش راجب پانسمان دستش گفتم، میخواستو برم که یهو دستمو گرفت و منو برد تو اتاقش
و درو بست
از این کارش تعجب کرده بودم که
یهو سکوت بینمون شکست و اقای تهیونگ گفت
تهیونگ: بابت پانسمان ممنون
ا/ت:........
تهیونگ: فردا شب یه مهمونی هست که توعم باید بیای. سعی کن کارتو درست انجام بدی.
نمیخاد هم زیاد به خودت برسی.
ا/ت: اوهوم....
تهیونگ: خیلی خب میتونی بری
ا/ت:(از اتاق رفت بیرون و در رو بست)
۱۹.۰k
۱۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.