'عشق آغشته به خون '
'عشق آغشته به خون '
P⁶⁰
لباس سفیدی که برای آیماه آماده شده بود الان تن من بود،باورم نمیشد که روزی همچون لباسِ رو تنم کنم،و البته این یه لباس ساده نبود اینو ملکه سفارش کرده بود مطابق میل خودش گرونترین لباس،من حتی تو رویام این لباس رو تنم ندیده بودم اما امروز در واقعیت تنم کردم.
به سادهترین شکل ممکن حاظر شدم چون نه وقت داشتیم و نه بلد بودیم.
آیماه هم با تعویض لباس برگشت به اتاق با دیدنم رد از اشک تو چشماش پدیدار شد،این تو سرنوشت من بوده اون هرچقدر سعی کرد ازم بگیریدش اما نشد.
آیماه:زیبا شدی.
جملهاش رو کامل کرد و با دستش اشکاش رو پس زد.
جینآئه:امیدوارم بشه روزی توهم این لباس رو تنت کنی،میدونی که اینجا پایان کار نیست ما خیلی زود پیشتون میایم و اونموقع یه مراسم ازدواج برای تو و چویسان میگیریم.
آیماه:ممنونم جینآئه،هيچوقت فکرش رو نمیکردم مث تو تهیونگ و جان آدمایی خوبی الانم وجود داشته باشه
جینآئه:خدا زمانیکه تو انتظارش رو نداری بهت کمک میکنه پس باور کن که خدا همیشه کنارته و کمکت میکنه.
حرف که آیماه میخواست بزنه با صداِ در قطع شد،با استرس به هم نگاه کردیم که صدا جان اومد
جان:هعیی کسی هست منم جان
نفس حبس رو رها کردیم،آیماه درو برای جان باز کردُ بعد از ورود جان به اتاق درو قفل کرد،جان تا چشماش بهم افتاد لبخندی گندِ مهمون لباش شد حین اینکه میخندید به سمتم اومد.
جان:بهبه آبجی کوچولوم چیکار کرده.
دستای مردونهاش دوری تنم حلقه شد و منو به آغوش گرفت،حس جدیدی رو تجربه کردم یه حس شگفتانگیز چیزی جديدی تو بدنم شکل گرفت،من هیچوقت بجز مامانم و تهیونگ کسیو بغل نکرده بودم،اما مطمئنم که هیچ آغوشِ به شگفتی آغوش جان نبود.
جینآئه:ممنونم جان.
بالاخره زمانش رسید صدا قدمهای که تو راهرو میپیچد نشونگر این بود که یکی داره میاد,قبل اینکه وارد اتاق بشه صورتم رو پوشوندم.
صدا در اومد و بعدش صدا مامانم که اجازه ورود میخواست فکرش رو نمیکردم که قراره مامانم منو همراهی کنه،پس تهیونگ کجاست.
گوشهی از لباسهام رو تو دستم گرفتم درو باز کردم،به همراهی مامانم راهرو رو طی کرديم،سه پله اول رو رفتیم،که کفش های مشکی رنگی جلوم نمایان شد و از مامانم خواست بره،از اینکه تهیونگ خودش رو زودتر رسوند خوشحال بودم چون نمیتونستم همه وقت با سر جواب سوالات مامانم رو بدم.
تهیونگ بعدی اینکه مطمئن شد مامانم کلا رفته تورسر رو از رو صورتم برداشت و با چشمای برق زدهاش نگام کرد.
تهیونگ:نمیشه انقدر برق نزنی داری چشمام رو کور میکنی
جینآئه:نمیشه آخه بدلیل که نیست تورو دیده داره برق میزنه
تهیونگ:بیحد زیبا شدی.
دستم رو وارد حلقه بازوش کردم و جواب دادم
جینآئه:توهم بیحد جذاب شدی بیحد..
پله هارو تماما پایین رفتیم و زمانیکه پامون رو تو راهرو طبقه اول به سمت سالن بزرگ گذاشتیم تهیونگ دوباره تورسر رو کشید روی صورتم؛
تهیونگ:تو که نمیخوای کسی صورتت رو ببينه؟
جینآئه:معلومه که نمیخوام.
غلط املایی بود معذرت 🤍🎀
بچهها تورسر رو یکمی پُررنگ تصور کنین جوریکه نه صورت و نه رنگ مو معلوم باشه،آخه میدونین موهای آیماه زرده و موهای جینآئه مشکی🙂
P⁶⁰
لباس سفیدی که برای آیماه آماده شده بود الان تن من بود،باورم نمیشد که روزی همچون لباسِ رو تنم کنم،و البته این یه لباس ساده نبود اینو ملکه سفارش کرده بود مطابق میل خودش گرونترین لباس،من حتی تو رویام این لباس رو تنم ندیده بودم اما امروز در واقعیت تنم کردم.
به سادهترین شکل ممکن حاظر شدم چون نه وقت داشتیم و نه بلد بودیم.
آیماه هم با تعویض لباس برگشت به اتاق با دیدنم رد از اشک تو چشماش پدیدار شد،این تو سرنوشت من بوده اون هرچقدر سعی کرد ازم بگیریدش اما نشد.
آیماه:زیبا شدی.
جملهاش رو کامل کرد و با دستش اشکاش رو پس زد.
جینآئه:امیدوارم بشه روزی توهم این لباس رو تنت کنی،میدونی که اینجا پایان کار نیست ما خیلی زود پیشتون میایم و اونموقع یه مراسم ازدواج برای تو و چویسان میگیریم.
آیماه:ممنونم جینآئه،هيچوقت فکرش رو نمیکردم مث تو تهیونگ و جان آدمایی خوبی الانم وجود داشته باشه
جینآئه:خدا زمانیکه تو انتظارش رو نداری بهت کمک میکنه پس باور کن که خدا همیشه کنارته و کمکت میکنه.
حرف که آیماه میخواست بزنه با صداِ در قطع شد،با استرس به هم نگاه کردیم که صدا جان اومد
جان:هعیی کسی هست منم جان
نفس حبس رو رها کردیم،آیماه درو برای جان باز کردُ بعد از ورود جان به اتاق درو قفل کرد،جان تا چشماش بهم افتاد لبخندی گندِ مهمون لباش شد حین اینکه میخندید به سمتم اومد.
جان:بهبه آبجی کوچولوم چیکار کرده.
دستای مردونهاش دوری تنم حلقه شد و منو به آغوش گرفت،حس جدیدی رو تجربه کردم یه حس شگفتانگیز چیزی جديدی تو بدنم شکل گرفت،من هیچوقت بجز مامانم و تهیونگ کسیو بغل نکرده بودم،اما مطمئنم که هیچ آغوشِ به شگفتی آغوش جان نبود.
جینآئه:ممنونم جان.
بالاخره زمانش رسید صدا قدمهای که تو راهرو میپیچد نشونگر این بود که یکی داره میاد,قبل اینکه وارد اتاق بشه صورتم رو پوشوندم.
صدا در اومد و بعدش صدا مامانم که اجازه ورود میخواست فکرش رو نمیکردم که قراره مامانم منو همراهی کنه،پس تهیونگ کجاست.
گوشهی از لباسهام رو تو دستم گرفتم درو باز کردم،به همراهی مامانم راهرو رو طی کرديم،سه پله اول رو رفتیم،که کفش های مشکی رنگی جلوم نمایان شد و از مامانم خواست بره،از اینکه تهیونگ خودش رو زودتر رسوند خوشحال بودم چون نمیتونستم همه وقت با سر جواب سوالات مامانم رو بدم.
تهیونگ بعدی اینکه مطمئن شد مامانم کلا رفته تورسر رو از رو صورتم برداشت و با چشمای برق زدهاش نگام کرد.
تهیونگ:نمیشه انقدر برق نزنی داری چشمام رو کور میکنی
جینآئه:نمیشه آخه بدلیل که نیست تورو دیده داره برق میزنه
تهیونگ:بیحد زیبا شدی.
دستم رو وارد حلقه بازوش کردم و جواب دادم
جینآئه:توهم بیحد جذاب شدی بیحد..
پله هارو تماما پایین رفتیم و زمانیکه پامون رو تو راهرو طبقه اول به سمت سالن بزرگ گذاشتیم تهیونگ دوباره تورسر رو کشید روی صورتم؛
تهیونگ:تو که نمیخوای کسی صورتت رو ببينه؟
جینآئه:معلومه که نمیخوام.
غلط املایی بود معذرت 🤍🎀
بچهها تورسر رو یکمی پُررنگ تصور کنین جوریکه نه صورت و نه رنگ مو معلوم باشه،آخه میدونین موهای آیماه زرده و موهای جینآئه مشکی🙂
۵.۰k
۲۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.