tough love part52 🗝️🪦⛓️🫦
tough love part52 🗝️🪦⛓️🫦
از زبان نویسنده
ات با خواسته ی خودش نمی خواست بره مجبور بود از طرفی مامانش اونو تو تگنا قرار داده بود که اگه تره دیگه دخترش نیست از طرفی هم مامان بزرگ جونگ کوک...
تو شرایط سختی قرار داشت راه چاره ای براش باقی نمونده بود باید شرایطش رو می پذیرفت و قبول می کرد(شل کن لذت ببر)
تو اون مدت زمانی کم فقط تونست یه ساعت مچی لوکس مردونه بگیره که همونم مجبور بود وقتی به جشن تولد کسی میره حتما با خودش هدیه ای ببره وگرنه مامانش...قطعا ازش دل سرد و ناامید میشد که همچین دختر بی فکری داره
این برای خودشم بهتر بود به هرحال سه روز دیگه با تهیونگ عروسی میکنه و دیگه جونگ کوکی درکار نیست
مامان بزرگ ➖:دیدی کاری نداشت؟
آفرین دختر خوب
از حق که عروس خوشگله ی خودمی
➕:می دونین که مجبورم
پس این حرفو تو روم نزنین که انگار با خواسته و اراده ی خودم دارم این کارو میکنم
رومو کردم اون طرف سمت پنجره دودیه ماشین
مامان بزرگ ➖:انقدر غد بازی در نیار هرچی باشه تو قبلاً عروس این خانواده بودی
حالا که طلاق گرفتی چه فرقی میکنه تو عروس منی و به هیچ مرد دیگه ای بجز نوه ی خودم نمیدمت
لبخندی یه وری گوشه ی لبم نشست
➕:سه روز دیگه عروسیمه
می خواین چیکار کنین؟
هرکاری هم که کنین نمی تونین عروسی رو بهم بزنین من و تهیونگ با هم ازدواج میکنیم و دیگه جونگ کوکی وجود نداره
از زبان نویسنده
ماشین یه جا پارک شد و مامان بزرگ ازش پیاده شد اما همچنان ات به صندلی چسبیده بود نمی خواست تا آخرین لحظه از جاش بلند شه (به هرحال عروس خانوم ناز دارن دیگه باید نازشو کشید پس مامان بزرگ دستشو گرفت و از ماشین کشیدش بیرون سپری که ات خوف کرده بود)
ات تا پاشو تو جشن گزاشت رفت دور ترین نقطه ی دید مجلس تا کمتر تو دید باشه و کمتر بهش توجه شه که حضور اونم به عنوان زن سابق جونگ کوک اونجا مخفی بمونه که میویس متوجه شد و اومد پیشش و نشست صندلیه کناریش
دستای ات از استرس می لرزید پس دستاشو گذاشت رو دستای لرزونش که بفهمونه تنها نیست
میویس: بازم ببخشید که مجبوری اما... می دونی چاره ای نیست پس قبولش کن
➕:خیلی ممنون
حرفات خیلی بهم کمک کرد الان احساس بهتری دارم
میویس:.....
پشت این سالن یه اتاق برای پرو هست اگه محیط اینجا اذیتت میکنه می تونی بری اونجا تا یکم احساس آرامش کنی
می دونی که نمی خوام اذیت شی پس خودتو زجر نده به فکر حرف مامان بزرگ و این و اون نباش که وی دربارت میگن... چیزی رو انتخاب کن که باهاش راحتی و کاری رو هم بکن که دوست داری نزار مجبورت کنن آرزو هاتو به باد بدی
وقتی داشتم کم کم به حرفاش فکر می کردم دیدم که راست میگه تو اوج فکر بودم که یکی از دخترا میویس رو صدا زد بخاطر همین مجبور شد باهاش بره
چند دقیقه بعد...
شرط
۹۰ لایک ۱۰۰ کام
از زبان نویسنده
ات با خواسته ی خودش نمی خواست بره مجبور بود از طرفی مامانش اونو تو تگنا قرار داده بود که اگه تره دیگه دخترش نیست از طرفی هم مامان بزرگ جونگ کوک...
تو شرایط سختی قرار داشت راه چاره ای براش باقی نمونده بود باید شرایطش رو می پذیرفت و قبول می کرد(شل کن لذت ببر)
تو اون مدت زمانی کم فقط تونست یه ساعت مچی لوکس مردونه بگیره که همونم مجبور بود وقتی به جشن تولد کسی میره حتما با خودش هدیه ای ببره وگرنه مامانش...قطعا ازش دل سرد و ناامید میشد که همچین دختر بی فکری داره
این برای خودشم بهتر بود به هرحال سه روز دیگه با تهیونگ عروسی میکنه و دیگه جونگ کوکی درکار نیست
مامان بزرگ ➖:دیدی کاری نداشت؟
آفرین دختر خوب
از حق که عروس خوشگله ی خودمی
➕:می دونین که مجبورم
پس این حرفو تو روم نزنین که انگار با خواسته و اراده ی خودم دارم این کارو میکنم
رومو کردم اون طرف سمت پنجره دودیه ماشین
مامان بزرگ ➖:انقدر غد بازی در نیار هرچی باشه تو قبلاً عروس این خانواده بودی
حالا که طلاق گرفتی چه فرقی میکنه تو عروس منی و به هیچ مرد دیگه ای بجز نوه ی خودم نمیدمت
لبخندی یه وری گوشه ی لبم نشست
➕:سه روز دیگه عروسیمه
می خواین چیکار کنین؟
هرکاری هم که کنین نمی تونین عروسی رو بهم بزنین من و تهیونگ با هم ازدواج میکنیم و دیگه جونگ کوکی وجود نداره
از زبان نویسنده
ماشین یه جا پارک شد و مامان بزرگ ازش پیاده شد اما همچنان ات به صندلی چسبیده بود نمی خواست تا آخرین لحظه از جاش بلند شه (به هرحال عروس خانوم ناز دارن دیگه باید نازشو کشید پس مامان بزرگ دستشو گرفت و از ماشین کشیدش بیرون سپری که ات خوف کرده بود)
ات تا پاشو تو جشن گزاشت رفت دور ترین نقطه ی دید مجلس تا کمتر تو دید باشه و کمتر بهش توجه شه که حضور اونم به عنوان زن سابق جونگ کوک اونجا مخفی بمونه که میویس متوجه شد و اومد پیشش و نشست صندلیه کناریش
دستای ات از استرس می لرزید پس دستاشو گذاشت رو دستای لرزونش که بفهمونه تنها نیست
میویس: بازم ببخشید که مجبوری اما... می دونی چاره ای نیست پس قبولش کن
➕:خیلی ممنون
حرفات خیلی بهم کمک کرد الان احساس بهتری دارم
میویس:.....
پشت این سالن یه اتاق برای پرو هست اگه محیط اینجا اذیتت میکنه می تونی بری اونجا تا یکم احساس آرامش کنی
می دونی که نمی خوام اذیت شی پس خودتو زجر نده به فکر حرف مامان بزرگ و این و اون نباش که وی دربارت میگن... چیزی رو انتخاب کن که باهاش راحتی و کاری رو هم بکن که دوست داری نزار مجبورت کنن آرزو هاتو به باد بدی
وقتی داشتم کم کم به حرفاش فکر می کردم دیدم که راست میگه تو اوج فکر بودم که یکی از دخترا میویس رو صدا زد بخاطر همین مجبور شد باهاش بره
چند دقیقه بعد...
شرط
۹۰ لایک ۱۰۰ کام
۳۶.۴k
۲۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.