پارت 68
پارت 68
ات
تویه ماشین هیچ حرفی نزدیم جیمین خیلی عصبانی بود منم هیچ حرفی نزدم
جیمین : میریم مزرعه اسب ها
راننده: مگه نگفتید میریم قصر
جیمین: الانم میگم میریم مزرعه چیه زورت میاد تا اونجا بری
راننده :نه پرنس این چه حرفیه
ات: جیمین چرا میریم مزرعه اسب ها {عصبی}
جیمین : واسیه تمرین کردن {عصبی}
ات: الان خیلی خسته ای عصر میریم
جیمین: نه گفتم همین الان میریم {با عصبانیت }
ات: چرا عصبانی هستی
جیمین: نیستم
ات: نه عصبانی هستی
جیمین: نه عصبانی نیستم دست از سرم بردارید
{با داد و عصبانیت }
راننده: پرنس چیزی شده
جیمین: اح چه گیری کردما
سرت تو کاره خودت باشه {با داد}
راننده: چشم پرنس
ات
وقتی جیمین سرم داد زد خیلی ناراحت شدم بغضم گرفت چیزی نگفتم سرم رو گذاشتم روی شیشه ماشین و چیزی نگفتم
رسیدیم مزرعه اسب ها
کله روز رو درحال تمرین بودیم منو جیمین هیچ حرفی نزدیم جیمین سعی داشت باهام حرف بزنه ولی من باهاش حرف نمیزدم
جیمین
خیلی عصبانی بودم سره ات داد زدم الانم خیلی پشیمونیم که سرش داد زدم
ات
هرجور که شده من فردا برنده میشم
《ویو فردا》
ات
صبح از خواب بیدار شدم لباسم رو عوض کردم جیمین مثله هروز نبود زود رفته بود منم رفتم پایین صبحانه خوردم و تویه سالون نشستم منتظر جیمین بودم تا بیاد بریم زمین اسب سواری تنها تویه سالون نشسته بودم تا اینکه صدای دامیا اومد
دامیا: میبینم که منتظر پرنس جیمینی
ات: این از کجا پیداش شد {با صدای آروم}
اره منتظرشم
دامیا: خودت رو خوشحال نکن اونیکه برنده میشه منم
ات: باشه پس اگه میتونی برنده شو
دامیا: ایش دختریه خنگ من برنده میشم
جین: دامیا بس کن بیا بریم
دامیا: اومدی عزیزم بیا بریم توهم منتظر پرنس جیمین بمون
ات: منتظرش میمونم
جین: ات منتظر بمون جیمین الان میاد
ات: باشه
واقعا از دستش ناراحتم اول سرم داد زد الانم نمیاد
پرنس جین و دامیا رفتن جیمین پس کجاست اگه نرسیم به مرحله اون مرحله رو به دامیا میدن یعنی من می بازم آخه جیمین کجای
پادشاه : لوکا بیا اینجا
لوکا: چیزی شده پادشاه
پادشاه: جیمین و همسرش کجا موندن خیلی دیر کردن مگه نمیدونن که همه تویه زمین اسب سواری هستیم پس کجان
لوکا: نمیدونم پادشاه پرنس جیمینو از دیروز تا حالا ندیدم میخواین کسی رو دنبالشون بفرستم
پادشاه : نه نمیخواد اگه میومدن همینجوری هم میان اگه یکم دیگه نیومدن پس یعنی نمیخوان تویه این مرحله شرکت کنن
ات
نزدیکه یک ساعته که جیمین نیومده پس چرا نمیاد یعنی من این مرحله رو می بازم
این داستان ادامه دارد
ات
تویه ماشین هیچ حرفی نزدیم جیمین خیلی عصبانی بود منم هیچ حرفی نزدم
جیمین : میریم مزرعه اسب ها
راننده: مگه نگفتید میریم قصر
جیمین: الانم میگم میریم مزرعه چیه زورت میاد تا اونجا بری
راننده :نه پرنس این چه حرفیه
ات: جیمین چرا میریم مزرعه اسب ها {عصبی}
جیمین : واسیه تمرین کردن {عصبی}
ات: الان خیلی خسته ای عصر میریم
جیمین: نه گفتم همین الان میریم {با عصبانیت }
ات: چرا عصبانی هستی
جیمین: نیستم
ات: نه عصبانی هستی
جیمین: نه عصبانی نیستم دست از سرم بردارید
{با داد و عصبانیت }
راننده: پرنس چیزی شده
جیمین: اح چه گیری کردما
سرت تو کاره خودت باشه {با داد}
راننده: چشم پرنس
ات
وقتی جیمین سرم داد زد خیلی ناراحت شدم بغضم گرفت چیزی نگفتم سرم رو گذاشتم روی شیشه ماشین و چیزی نگفتم
رسیدیم مزرعه اسب ها
کله روز رو درحال تمرین بودیم منو جیمین هیچ حرفی نزدیم جیمین سعی داشت باهام حرف بزنه ولی من باهاش حرف نمیزدم
جیمین
خیلی عصبانی بودم سره ات داد زدم الانم خیلی پشیمونیم که سرش داد زدم
ات
هرجور که شده من فردا برنده میشم
《ویو فردا》
ات
صبح از خواب بیدار شدم لباسم رو عوض کردم جیمین مثله هروز نبود زود رفته بود منم رفتم پایین صبحانه خوردم و تویه سالون نشستم منتظر جیمین بودم تا بیاد بریم زمین اسب سواری تنها تویه سالون نشسته بودم تا اینکه صدای دامیا اومد
دامیا: میبینم که منتظر پرنس جیمینی
ات: این از کجا پیداش شد {با صدای آروم}
اره منتظرشم
دامیا: خودت رو خوشحال نکن اونیکه برنده میشه منم
ات: باشه پس اگه میتونی برنده شو
دامیا: ایش دختریه خنگ من برنده میشم
جین: دامیا بس کن بیا بریم
دامیا: اومدی عزیزم بیا بریم توهم منتظر پرنس جیمین بمون
ات: منتظرش میمونم
جین: ات منتظر بمون جیمین الان میاد
ات: باشه
واقعا از دستش ناراحتم اول سرم داد زد الانم نمیاد
پرنس جین و دامیا رفتن جیمین پس کجاست اگه نرسیم به مرحله اون مرحله رو به دامیا میدن یعنی من می بازم آخه جیمین کجای
پادشاه : لوکا بیا اینجا
لوکا: چیزی شده پادشاه
پادشاه: جیمین و همسرش کجا موندن خیلی دیر کردن مگه نمیدونن که همه تویه زمین اسب سواری هستیم پس کجان
لوکا: نمیدونم پادشاه پرنس جیمینو از دیروز تا حالا ندیدم میخواین کسی رو دنبالشون بفرستم
پادشاه : نه نمیخواد اگه میومدن همینجوری هم میان اگه یکم دیگه نیومدن پس یعنی نمیخوان تویه این مرحله شرکت کنن
ات
نزدیکه یک ساعته که جیمین نیومده پس چرا نمیاد یعنی من این مرحله رو می بازم
این داستان ادامه دارد
۵.۳k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.