part
part:⁵¹
_______________________________
یونا" دنبال یه راه راه تا خودمو برسونم به هارین در اتاقم باز کزدم چپ چپ ذاشت رو نگاه کردم دیدم خبری نیست نگهبان هم نیستن ازوم رفتم سمت در خروجی ودستگیره در کشیدم پایین در باز شد خداروشکر ایندفعه در قفل نکرده بودم رفتم بیرون چوم اونجا تاکسی نبود دوا دوان رفتم سمت لوکیشن و بعد نفس زنان رسیدم رفتم پیش هارین و بغلش کردم
هارین: کجا بودی این همه وقت دلم برات تنگ شده بود
یونا: منم
هارین: خب بشین
یوما: نع برین یه جای دیگه ممکنه آدماش بیان دنبالم
هارین: باش
هارین و یونا رفتن سمت ماشین سوار شدن و رفتن سمت یه پارک بعد چندمین رسیدن پیاده شدن و رفتن رو یه نیمکت نشستن
هارین: خب تهیونگ جیمین رفتن اداره پلیس اسم قلابی تو دادن پلیسا هم گفتن همچین کسی یه قتل رسیده فک کنم تورو بجای دوستت اشتباه گرفتن الانم تهیونگ و جیمین فک میکنن تو مردی
یونا: دیگه خسته شدم از این همه دروغ میخوام برم همه واقعتو به تهیونگ بگم
هارین: هرجور خودت میدونی ... میخوام به چیزیو بهت نشون بدم
یونا: چی
هارین کیفشو باز کرد و عکسا رو برداشت
هارین: این عکسای تهیونگ با یه دختره هست یه شب تهیونگ مست بود اومد خونه با یه دختره ... خودت بفهم دیگه
یونا همینطور داشت عکسا رو نگته میکرد و اشک تو چشاش جمع شده بود
یونا: نه این امکان نداره تهیونگ هیچوقت این کارو با من نمیکنه
هارین: یعنی میگی من دروغ میگم
یونا: نه .. ولی مطمئنی؟
هارین: معلومه میگم خودم این عکسارو گرفتم
یونا بغضش ترکید و شروع کرد به گریه کردن هارین هم بغلش کرد تا آروم بشه
........................................................
جونگکوک: خیر سرم آدم دارم یعنی چی دختره نیس (داد)
...: قربان مت که وقت استراحت بود نمیدونم کجا رفته
*: ببخشید قربان حواسم نبود یه لحظه چشام سنگین شد خوابم برد
جونگکوک: یعنی چی خوابت برد من اینجا پول نمیدم که بخوابی
ادامه دارد....
_______________________________
یونا" دنبال یه راه راه تا خودمو برسونم به هارین در اتاقم باز کزدم چپ چپ ذاشت رو نگاه کردم دیدم خبری نیست نگهبان هم نیستن ازوم رفتم سمت در خروجی ودستگیره در کشیدم پایین در باز شد خداروشکر ایندفعه در قفل نکرده بودم رفتم بیرون چوم اونجا تاکسی نبود دوا دوان رفتم سمت لوکیشن و بعد نفس زنان رسیدم رفتم پیش هارین و بغلش کردم
هارین: کجا بودی این همه وقت دلم برات تنگ شده بود
یونا: منم
هارین: خب بشین
یوما: نع برین یه جای دیگه ممکنه آدماش بیان دنبالم
هارین: باش
هارین و یونا رفتن سمت ماشین سوار شدن و رفتن سمت یه پارک بعد چندمین رسیدن پیاده شدن و رفتن رو یه نیمکت نشستن
هارین: خب تهیونگ جیمین رفتن اداره پلیس اسم قلابی تو دادن پلیسا هم گفتن همچین کسی یه قتل رسیده فک کنم تورو بجای دوستت اشتباه گرفتن الانم تهیونگ و جیمین فک میکنن تو مردی
یونا: دیگه خسته شدم از این همه دروغ میخوام برم همه واقعتو به تهیونگ بگم
هارین: هرجور خودت میدونی ... میخوام به چیزیو بهت نشون بدم
یونا: چی
هارین کیفشو باز کرد و عکسا رو برداشت
هارین: این عکسای تهیونگ با یه دختره هست یه شب تهیونگ مست بود اومد خونه با یه دختره ... خودت بفهم دیگه
یونا همینطور داشت عکسا رو نگته میکرد و اشک تو چشاش جمع شده بود
یونا: نه این امکان نداره تهیونگ هیچوقت این کارو با من نمیکنه
هارین: یعنی میگی من دروغ میگم
یونا: نه .. ولی مطمئنی؟
هارین: معلومه میگم خودم این عکسارو گرفتم
یونا بغضش ترکید و شروع کرد به گریه کردن هارین هم بغلش کرد تا آروم بشه
........................................................
جونگکوک: خیر سرم آدم دارم یعنی چی دختره نیس (داد)
...: قربان مت که وقت استراحت بود نمیدونم کجا رفته
*: ببخشید قربان حواسم نبود یه لحظه چشام سنگین شد خوابم برد
جونگکوک: یعنی چی خوابت برد من اینجا پول نمیدم که بخوابی
ادامه دارد....
- ۵.۸k
- ۰۸ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط