چند پارتی یونگیـــ
Part6
+اممم خب دیگه اگ چیزی خاستی بگو دیگه برم... حیح
+*چ گوهی دارم میخورمممم
_*یه لحاف سفید انداختم سرم و آروم در اتاق رو باز کردم و از اتاق اومدم بیرون....رفتم تو آشپزخونه و یکی از ظرف هارو انداختم زمین و سریع قایم شدم
+*یا امام هشتم، واستا.... یونگی؟ دارم واست...
+*خیلی ضایعس واسه همین ادا دراوردم ک ترسیدم
+یونگییی؟ تویی؟؟؟؟
_*از قبل یه صدای ترسناکی رو تو گوشیم داشتم و اونو پلی کردم...
+*کصخلی چیزیه؟ از اینجا کاملا دارم میبینمش...
+*آروم رفتم پشتش و محکم پریدم رو کولش
+ای روح سرگردان، چطور جرعت کردی مادر آگوست دی و بترسونی...
_*یهو از پشت پرید رو کولم بلن شدم و کل خونه رو دیویدم*ولم کننن کمرم شکستتت خرس گندههه ولم کنن
+تو غلط کردی ترسوندیم، هنوز با دمپایی کتک نخوردی تا بفهمی اذیت کردن مامانت باعث چی میشه
_ولی به چشم مامان نمیبینمت
+پ ب چشم چی میبینی؟ *نگاه شیطون و چشمشو ریز کرد
_*دست ا/ت رو میگیره و میکشه تو اتاق
+*ودف چیکار داره میکنه؟...
+چیزی شده؟
×*درو باز میکنه و وارد خونه میشه
_فقد بهم اعتماد کن*لباشو میزاره رو لب ا/ت
×*امروز تولد ا/ت بود و میخاستم خوشحالش کنم...پس یه ست طلا و یه دسته گل واسش خریدم...خیلی عجیب بود نه خبری از ا/ت بود نه یونگی ینی رفتن بیرون؟فک نکنم این وقت شب؟،هرچی بیشتر نزدیک اتاق یونگی میشدم صداهای عجیب تری میومد....لای درو نگا کردم....اون بچه؟به چه حقی؟
«نقطه چین=صداهای ناگوار😐»
+*من... من دارم چیکار میکنم؟... من یونگی و ب چشم پسرم میدیدم ولی الان.... اههههه نمیتونم ازش جدا شم، این چ حس عجیبیه؟
+تو... تو... داری چیکار میکنی...؟
_دیگه نمیتونستم بیشتر از این جلوی خودمو بگیرم...
+چجوری داری کاری میکنی ک باهات همکاری کنم ها؟ نکنه... *صداهای ناگوار🤲* با بابات همدستی؟... *صداهای ناگوار🤲*
_بابام؟...چرا باید با اون همدست باشم؟
+ولی قرار نبود اینجوری بشه... از کارم... پشیمون میشم... ولی نمیتونم*صداهای ناگوار🤲*
×*سعی میکنه درو باز کنه*اونجا چه خبره؟یونگی....باز کن درو
+خاهش میکنم ادامه نده... من قدرت دس کشیدن ازتو ندارم...*صداهای ناگوار😐🤲*
_*لبشو میزاره رو لبای ا/ت و عمیق میبوسه
×یونگی؟باز کن درو...
×یونگی؟باز کن درو...
×*این بچه داره چه غلطی میکنه؟
×درو باز کن...
×باز نکنی درو میشکنم میام تو...
+برو اونطرف... یونگی... ادامه نده... لطفا*صداهای ناگوار*
×*راه دیگه ایی برام نذاشت مجبورم درو بشکنم....پشت سرهم محکم خودمو به در زدم تا شاید باز بشه....
_هیشش صدایی نشنوم...
+ازت خاهش کردم یونگی... ب... بابات دم دره*صداهای ناگوار🤲*
×*اه لنتی باز نمیشه
×یونگی داری چه غلطی میکنی؟*داد
_بابام مهم نیست...
×مگه کری؟نمیشنویی چی میگم؟باز کن درو
تامامممممم
ات=@kim_rn
یونگی و بابای یونگی=@misoo_568
ینی دیالوگای ات و آر ان نوشت و دیالوگای یونگی و باباشو میسو
+اممم خب دیگه اگ چیزی خاستی بگو دیگه برم... حیح
+*چ گوهی دارم میخورمممم
_*یه لحاف سفید انداختم سرم و آروم در اتاق رو باز کردم و از اتاق اومدم بیرون....رفتم تو آشپزخونه و یکی از ظرف هارو انداختم زمین و سریع قایم شدم
+*یا امام هشتم، واستا.... یونگی؟ دارم واست...
+*خیلی ضایعس واسه همین ادا دراوردم ک ترسیدم
+یونگییی؟ تویی؟؟؟؟
_*از قبل یه صدای ترسناکی رو تو گوشیم داشتم و اونو پلی کردم...
+*کصخلی چیزیه؟ از اینجا کاملا دارم میبینمش...
+*آروم رفتم پشتش و محکم پریدم رو کولش
+ای روح سرگردان، چطور جرعت کردی مادر آگوست دی و بترسونی...
_*یهو از پشت پرید رو کولم بلن شدم و کل خونه رو دیویدم*ولم کننن کمرم شکستتت خرس گندههه ولم کنن
+تو غلط کردی ترسوندیم، هنوز با دمپایی کتک نخوردی تا بفهمی اذیت کردن مامانت باعث چی میشه
_ولی به چشم مامان نمیبینمت
+پ ب چشم چی میبینی؟ *نگاه شیطون و چشمشو ریز کرد
_*دست ا/ت رو میگیره و میکشه تو اتاق
+*ودف چیکار داره میکنه؟...
+چیزی شده؟
×*درو باز میکنه و وارد خونه میشه
_فقد بهم اعتماد کن*لباشو میزاره رو لب ا/ت
×*امروز تولد ا/ت بود و میخاستم خوشحالش کنم...پس یه ست طلا و یه دسته گل واسش خریدم...خیلی عجیب بود نه خبری از ا/ت بود نه یونگی ینی رفتن بیرون؟فک نکنم این وقت شب؟،هرچی بیشتر نزدیک اتاق یونگی میشدم صداهای عجیب تری میومد....لای درو نگا کردم....اون بچه؟به چه حقی؟
«نقطه چین=صداهای ناگوار😐»
+*من... من دارم چیکار میکنم؟... من یونگی و ب چشم پسرم میدیدم ولی الان.... اههههه نمیتونم ازش جدا شم، این چ حس عجیبیه؟
+تو... تو... داری چیکار میکنی...؟
_دیگه نمیتونستم بیشتر از این جلوی خودمو بگیرم...
+چجوری داری کاری میکنی ک باهات همکاری کنم ها؟ نکنه... *صداهای ناگوار🤲* با بابات همدستی؟... *صداهای ناگوار🤲*
_بابام؟...چرا باید با اون همدست باشم؟
+ولی قرار نبود اینجوری بشه... از کارم... پشیمون میشم... ولی نمیتونم*صداهای ناگوار🤲*
×*سعی میکنه درو باز کنه*اونجا چه خبره؟یونگی....باز کن درو
+خاهش میکنم ادامه نده... من قدرت دس کشیدن ازتو ندارم...*صداهای ناگوار😐🤲*
_*لبشو میزاره رو لبای ا/ت و عمیق میبوسه
×یونگی؟باز کن درو...
×یونگی؟باز کن درو...
×*این بچه داره چه غلطی میکنه؟
×درو باز کن...
×باز نکنی درو میشکنم میام تو...
+برو اونطرف... یونگی... ادامه نده... لطفا*صداهای ناگوار*
×*راه دیگه ایی برام نذاشت مجبورم درو بشکنم....پشت سرهم محکم خودمو به در زدم تا شاید باز بشه....
_هیشش صدایی نشنوم...
+ازت خاهش کردم یونگی... ب... بابات دم دره*صداهای ناگوار🤲*
×*اه لنتی باز نمیشه
×یونگی داری چه غلطی میکنی؟*داد
_بابام مهم نیست...
×مگه کری؟نمیشنویی چی میگم؟باز کن درو
تامامممممم
ات=@kim_rn
یونگی و بابای یونگی=@misoo_568
ینی دیالوگای ات و آر ان نوشت و دیالوگای یونگی و باباشو میسو
۳۵.۶k
۲۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.