جونگکوک با قدمهایی محکم وارد اتاق شد همه چیز ساکت بود جز نفسهای سنگین ...
𝑺𝑰𝑳𝑬𝑵𝑻 𝑴𝑬𝑳𝑶𝑫𝒀
𝑷𝑨𝑹𝑻:𝑻𝑾𝑸
جونگکوک با قدمهایی محکم وارد اتاق شد. همه چیز ساکت بود، جز نفسهای سنگین دختری که پشت به دیوار زانو زده بود. لبهای خشک و بیرمقش بسته بودند، درست مثل همیشه… اما نگاهش، چیزی در آن نگاه، آرامش نداشت.
جونگکوک خم شد، دستش را زیر چانهی دختر گرفت و صورتش را بالا آورد. نگاهش را ندزدید. حتی پلک هم نزد.
همین سکوت، همین بیتفاوتی، جونگکوک را دیوانه میکرد.
– «چقدر میتونی ساکت باشی؟!»
صدایش خشدار بود، مثل تهسیگارهای خاموششده در خاکستر.
چشمان دختر خیره ماندند. نه التماس، نه ترس، نه حتی امید. فقط... تهی.
او را رها کرد. به طرف میز رفت، لیوان ویسکیاش را برداشت، جرعهای نوشید و همانطور که به پنجرهی بارانی زل زده بود گفت:
– «تو قرار بود آرامشم باشی. فقط همین... اما داری منو میکِشی وسط یه آتیش لعنتی.»
هیچ جوابی نیامد.
در باز شد. کیم دوهون با پوشهای در دست وارد شد، نگاهی به دختر انداخت، چیزی نگفت.
جونگکوک گفت: «همه چی رو کنترل کردی؟»
– «بله رئیس. اما اون حرومزادهی لی جههوان هنوز داره بازی درمیاره.»
– «خودم تمومش میکنم... و این یکی... هنوزم لاله؟»
دوهون مکث کرد، نگاهش بین دختر و رئیس جابهجا شد.
– «یه کلمه هم نزده.»
دختر سرش را پایین انداخت. دستهای بستهاش را کمی جمع کرد، انگار سعی داشت سرمای زمین را از بدنش دور کند.
جونگکوک به آرامی جلو رفت. نشست. نزدیک. به حدی که نفسش صورت دختر را لمس کرد.
– «تو باعث شدی برای اولین بار... نخوابم. حتی یه شب. میفهمی این یعنی چی؟»
دختر هیچ نگفت.
– «ولی ادامه بدی، شک نکن کاری میکنم آرزو کنی واقعاً لال بودی…»
سکوت، تیزتر از هر فریادی در فضا پخش شد.
---
𝑷𝑨𝑹𝑻:𝑻𝑾𝑸
جونگکوک با قدمهایی محکم وارد اتاق شد. همه چیز ساکت بود، جز نفسهای سنگین دختری که پشت به دیوار زانو زده بود. لبهای خشک و بیرمقش بسته بودند، درست مثل همیشه… اما نگاهش، چیزی در آن نگاه، آرامش نداشت.
جونگکوک خم شد، دستش را زیر چانهی دختر گرفت و صورتش را بالا آورد. نگاهش را ندزدید. حتی پلک هم نزد.
همین سکوت، همین بیتفاوتی، جونگکوک را دیوانه میکرد.
– «چقدر میتونی ساکت باشی؟!»
صدایش خشدار بود، مثل تهسیگارهای خاموششده در خاکستر.
چشمان دختر خیره ماندند. نه التماس، نه ترس، نه حتی امید. فقط... تهی.
او را رها کرد. به طرف میز رفت، لیوان ویسکیاش را برداشت، جرعهای نوشید و همانطور که به پنجرهی بارانی زل زده بود گفت:
– «تو قرار بود آرامشم باشی. فقط همین... اما داری منو میکِشی وسط یه آتیش لعنتی.»
هیچ جوابی نیامد.
در باز شد. کیم دوهون با پوشهای در دست وارد شد، نگاهی به دختر انداخت، چیزی نگفت.
جونگکوک گفت: «همه چی رو کنترل کردی؟»
– «بله رئیس. اما اون حرومزادهی لی جههوان هنوز داره بازی درمیاره.»
– «خودم تمومش میکنم... و این یکی... هنوزم لاله؟»
دوهون مکث کرد، نگاهش بین دختر و رئیس جابهجا شد.
– «یه کلمه هم نزده.»
دختر سرش را پایین انداخت. دستهای بستهاش را کمی جمع کرد، انگار سعی داشت سرمای زمین را از بدنش دور کند.
جونگکوک به آرامی جلو رفت. نشست. نزدیک. به حدی که نفسش صورت دختر را لمس کرد.
– «تو باعث شدی برای اولین بار... نخوابم. حتی یه شب. میفهمی این یعنی چی؟»
دختر هیچ نگفت.
– «ولی ادامه بدی، شک نکن کاری میکنم آرزو کنی واقعاً لال بودی…»
سکوت، تیزتر از هر فریادی در فضا پخش شد.
---
- ۳.۴k
- ۰۱ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط