نام رمان:حوالی جهنم
نام رمان:حوالی جهنم
نویسنده:مریم رمضانی
ژانر: عاشقانه
pdfتعداد صفحات :۱۹۳
خلاصه:اطراف چیزهای ممنوعه همیشه حصار داره٬اخطار داره٬هشدار داره…
این احصار اگه شکسته بشه حتما عواقب بدی داره و چه بدتر اینکه اون حصاره جهنم باشه٬یا جایی حوالی جهنم…
داستان حوالی زندگی احسان و پسر عموش فرزاد
دانلود رمان حوالی جهنم از نودهشتیا
رو پا بند نبودم.همه چیز آماده بود که امشب فرزاد رو سکته بدم.اونقدر هیجان داشتم که میترسیدم شب نشده خودم سکته کنم! که فرزاد بیاد کلی وقت داشتم.پس یکبار دیگه همه چیز رو مرور ۱۱ .هنوز تا ساعت کردم.هنوز اجرا نشده خندم میگفرت!خدایا بالاغیرتا یه کاری کن تا اون موقع خل نشم! فرزاد از خستگی نمیدونستم کلمو کجا بکوبم.فقط دنبال جهت قبله بودم که رو بهش دراز بکشم.تو چشمای مشکیم رگه های قرمز خودنمایی میکرد.ماشین رو جلوی آپارتمان نگه داشتم و پیاده شدم.کلید انداختم و درو باز کردم.خیالم راحت بود که امشب احسان پیشم . وگرنه آرزوی خوابیدن رو به دلم میذاشت ٬نیست بنابراین٬ ماشین رو داخل پارکینگ گذاشتم و رفتم سمت آسانسور.خونم طبقه ی آخر بود دکمه طبقه چهارم رو زدم.آسانسور شروع به حرکت کرد و آهتگ ملایمی پخش شد.البته واسه من حکم لالایی داشت!تازه داشتم فاز میگرفتم که آسانسور از حرکت ایستاد.پوفی کشیدم و به سمت راهرو رفتم.در رو باز کردم.خونه تو تاریکی مطلق بود.اونقدر تاریک که مجبور شدم درو باز بذارم که از داخل راهرو نوربرسه و من به کلیدبرق برسم.برق رو روشن کردم و درو بستم.کوله پشتیم رو پرت کردم یه گوشن و خودم وسط پذیرایی ولو شدم.دلم یه دوش حسابی میخواست تا خستگی باشگاه رو از تنم بدزدهولی عقلم شدیدا مخالف این قضیه بود. منم که عاقل کلا بیخیال دوش گرفتم شدم.با صدای نه چندان آرومی نالیدم:یکی بیاد شلوار منو عوض کنه… بعداز صدای خودم سکوت دلگیری تو خونه حاکم شد.گاهی واقعا خوشحال بودم که احسان با همه بچه بازی هاش پیشمه…وگرنه این همه تنهایی رو کی میخواست تحملکنه؟
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%ad%d9%88%d8%a7%d9%84%db%8c-%d8%ac%d9%87%d9%86%d9%85-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
نویسنده:مریم رمضانی
ژانر: عاشقانه
pdfتعداد صفحات :۱۹۳
خلاصه:اطراف چیزهای ممنوعه همیشه حصار داره٬اخطار داره٬هشدار داره…
این احصار اگه شکسته بشه حتما عواقب بدی داره و چه بدتر اینکه اون حصاره جهنم باشه٬یا جایی حوالی جهنم…
داستان حوالی زندگی احسان و پسر عموش فرزاد
دانلود رمان حوالی جهنم از نودهشتیا
رو پا بند نبودم.همه چیز آماده بود که امشب فرزاد رو سکته بدم.اونقدر هیجان داشتم که میترسیدم شب نشده خودم سکته کنم! که فرزاد بیاد کلی وقت داشتم.پس یکبار دیگه همه چیز رو مرور ۱۱ .هنوز تا ساعت کردم.هنوز اجرا نشده خندم میگفرت!خدایا بالاغیرتا یه کاری کن تا اون موقع خل نشم! فرزاد از خستگی نمیدونستم کلمو کجا بکوبم.فقط دنبال جهت قبله بودم که رو بهش دراز بکشم.تو چشمای مشکیم رگه های قرمز خودنمایی میکرد.ماشین رو جلوی آپارتمان نگه داشتم و پیاده شدم.کلید انداختم و درو باز کردم.خیالم راحت بود که امشب احسان پیشم . وگرنه آرزوی خوابیدن رو به دلم میذاشت ٬نیست بنابراین٬ ماشین رو داخل پارکینگ گذاشتم و رفتم سمت آسانسور.خونم طبقه ی آخر بود دکمه طبقه چهارم رو زدم.آسانسور شروع به حرکت کرد و آهتگ ملایمی پخش شد.البته واسه من حکم لالایی داشت!تازه داشتم فاز میگرفتم که آسانسور از حرکت ایستاد.پوفی کشیدم و به سمت راهرو رفتم.در رو باز کردم.خونه تو تاریکی مطلق بود.اونقدر تاریک که مجبور شدم درو باز بذارم که از داخل راهرو نوربرسه و من به کلیدبرق برسم.برق رو روشن کردم و درو بستم.کوله پشتیم رو پرت کردم یه گوشن و خودم وسط پذیرایی ولو شدم.دلم یه دوش حسابی میخواست تا خستگی باشگاه رو از تنم بدزدهولی عقلم شدیدا مخالف این قضیه بود. منم که عاقل کلا بیخیال دوش گرفتم شدم.با صدای نه چندان آرومی نالیدم:یکی بیاد شلوار منو عوض کنه… بعداز صدای خودم سکوت دلگیری تو خونه حاکم شد.گاهی واقعا خوشحال بودم که احسان با همه بچه بازی هاش پیشمه…وگرنه این همه تنهایی رو کی میخواست تحملکنه؟
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%ad%d9%88%d8%a7%d9%84%db%8c-%d8%ac%d9%87%d9%86%d9%85-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
۲.۸k
۰۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.