عشقباطعمتلخ part

#عشق_باطعم_تلخ #part51

حموم آب‌گرمی گرفتم یه دست لباس شیک پوشیدم
عطر تلخ همیشگیم رو زدم چند ساعت روی موهام ور رفتم، همیشه در مواقعی که باید خوب درست شن بدتر میشن، کلافه دستم رو کشیدم روی موهام دیگه نای درست کردنشون رو نداشتم، ساعت مچی رو به مچ دستم بستم؛ از خونه خارج شدم سوار آسانسور شدم با صدای خانمِ که با صدای دخترونه‌اش گفت: «طبقه دوم» چشم از آنالیز کردن خودم توی آینه برداشتم، برگشتم سمت در خروجی آسانسور با دیدن مامان و بابا که خوش‌تیپ کرده بودن، بلند گفتم:
- بَه پدر و مادر دوماد رو برم...
مامان خنده‌ای کرد.
- این‌قدر با فرحان چرخیدی، مثل خودش شدی.
راست می‌گفت من بیشتر حرف‌ها و رفتارهام تقلید از فرحان بود، لبخندی زدم دوتاشون اومدن کنارم داخل آسانسور وایستادن.
به سمت ماشین بابا رفتیم، در عقب رو باز کردم نشستم؛ توی کل راه بدون پلک زدن به بیرون خیره شده بودم، فکرم بدجور درگیر بود.
....
بعد از احوال پرسی روی مبل نشستیم، پذیرایی متوسطی بود؛ اما خونه‌ای شیک داشتن.
بابا شروع کرد به حرف زدن، خیره شدم به مامان آنا انگار از اومدن ما بدجور حرصی شده بود و اخم‌هاش توی هم بود، از خود آنا هم خبری نبود.

«آنا»

جلوی آینه وایستادم به آرایش متوسط، خط چشم مدل گربه‌ای و رژلب پررنگ صورتی موهام رو یک‌طرف روی صورتم انداخته بودم و چون موهام رو نبسته بودم همش رو روی شونم رها شده بود، شال فیرپزه‌ای با لباس کرم ساده باعث خوشگلیم می‌شد.
به چشم‌هام توی آینه زل زدم، حرف‌های مامان برام مرور شد « این یارو کی بود زنگ زده بود، چه غلطی کردی؟! ببین آنا خودت‌و بکشی مال کیوانی این‌و توی اون گوشت فرو کن! »
حالم داشت از خودم بهم می‌خورد، سرم رو گذاشتم روی میز آرایشم؛ اصلاً جرأت رفتن پیش پرهام و خانواده‌‌ش رو نداشتم مامان از قبل جواب منفی رو داده بود.
پوفی کشیدم با صدای در اتاقم سرم رو بلند کردم، خیره شدم به در...
- بله؟
در باز شد و چهره آرش توی چهارچوپ در ظاهر شد،
لبخندی زد.
- عروس خانم خوشگل، چرا این‌جا نشستی؟
از سر جام بلند شدم.
- می‌ترسم مامان نزاره...
یکم مکث کردم، داشتم به داداشم دروغ می‌گفتم با تردید ادامه دادم...
- می‌ترسم به کسی که دوست دارم، نرسم.
آره جون خودم خیلی عاشقشم هه...
آرش چند قدم اومد جلو، روبه‌روم وایستاد.
- این‌بار آرش نمی‌زاره.
لبخندی مهربونی زدم، آرش موهای روی صورتم رو کنار زد و روی گونه‌م رو بوسید.

ادامه درکامنت😑
دیدگاه ها (۴)

#عشق_باطعم_تلخ #part52کنار آرش که روبه‌روی مهمون‌ها بود، نشس...

معرفی میکنم #پرهام😄

#عشق_باطعم_تلخ #part50به سمت ماشین رفتم آنا نشسته بود داخل ...

#عشق_باطعم_تلخ #part49لبخندی مصنوعی زد.- الان؟سرو رو تکون دا...

دارک ترین عشق . روی میزم نشستم و به قهوه ای که طرح قلب بود ن...

Part ¹²⁹ا.ت ویو:مثل اینکه خودش بود..به داخل راهنمایش کردم..و...

#invisiblelovePart_1صبح بود ، تازه بیدار شده بودم و رو تخت ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط