part

#part22
#رها
دستام رو محکم کوبیدم و میز عصبی داد زدم.
رها: اون خیلی گوه خورده همچین زری زده!
نازی که سعی داشت منو آروم کنه گفت.
نازی: رها توروخدا آروم باش، تو که به این قصد به طاها نزدیک نشدی شدی؟ نه پس چرا حرص میخوری.
رها: نازی نازی نازی، میفهمی اون دختر عجوزه چه گوهی خورده؟ من تا هفت جد و آباد اونو نیارم جلوی چشمش آروم نمیگیرم.
نازی و زدم کنار و خواستم از کافه خارج بشم که مبین جلوم رو گرفت.
مبین: رها توروخدا نرو الان میری اوضاع بدتر میشه.
رها: مبین، برو کنار.
مبین نگاهی بهم انداخت و رفت کنار.
با قدمای بلند رفتم سمت اتاق طاها، در اتاق رو با شدت باز کردم که به دیوار برخورد کرد و چون در اتاق شیشه بود شکست:/
چشم چرخوندم داخل اتاق ولی آیدا رو ندیدم، رو کردم سمت طاها که با بهت داشت به شیشه‌ خورده‌های روی زمین نگاه میکرد و گفتم.
رها: اون دوست دختر عفریت‌ات کو؟
با تعجب نگاهم کرد و گفت‌.
طاها: چیشده رها؟
عصبی داد زدم.
رها: گفتم اون دوست دختر عوضیت کو؟
طاها: رفت...چیشده؟
انگشت اشاره‌مو به نشونه تهدید گرفتم سمت طاها و با داد گفتم.
رها: به اون دوست دختر عجوزه‌ات بگو تا اطلاع ثانوی که هیچی تا آخر عمرش از صد کیلو متری شرکت رد نشه چون اگر رد بشه زنده زنده آتیشش میزنم!
یهو عصبی شد و داد زد.
طاها: دِ میگم چیشده؟ چرا اینجوری میکنی؟
منم بدتر از خودش داد زدم‌.
رها: میخواستی چی بشه؟! بلند شده تو کل شرکت پُر کرده من به قصد زدن مخ تو دارم بهت نزدیک میشم و جاسوس شرکت منم!
طاها با تعجب‌ گفت.
طاها: آیدا همچین حرفی زده؟!
رها: آره...بهشم بگو اگر بیشتر از این پشت سرم زر زر کنه بد میبینه...اگر اون آیدا رفیعی منم رها صادقی‌ام!
بدون معطلی از اتاقش خارج شدم وسایلم رو جمع کردم و از شرکت زدم بیرون...
#طاها
برای بار هزارم شماره آیدا رو گرفتم ولی خاموش بود.
خدا لعنتت کنه آیدا!
فریال: تاحالا انقدر عصبی ندیده بودمش!
نازی: منم.
شکیب همونطور که با گوشیش ور میرفت گفت.
شکیب: این آیدا یه عجوزه‌ای حد نداره...
سرشو بلند کرد و رو به من ادامه داد.
شکیب: البته ببخشید اینو میگما طاها ولی قبول کن که عجوزه‌اس!
پوفی کشیدم و کلافه نشستم رو صندلی.
طاها: اصلا نمیفهمم آیدا چرا باید این راجب رها بزنه!
ترانه: تو کلا تا به یه دختر یه ذره توجه میکنی این دختره از حرص میترکه حالا میخاد از روی دوستی باشی یا هرچیز دیگه‌ای، دروغای که پشت من گفته بود رو که یادته!
کلافه دستی به صورتم کشیدم و چیزی نگفتم.
مبین: ولی من موندم مگه چجوری اون در و کوبید که در شکست!
شکیب: ها بخدا منم موندم، من خودم ده بار اون در و کوبیدم ولی نشکسته.
فریال: اصلا چرا در اتاقا شیشه‌ای؟
همزمان با شکیب و مبین گفتیم.
طاها.شکیب.مبین: چون به بیرون از اتاقا نظارت داشته باشیم‌.
فریال: چه هماهنگ!
از جام بلند شدم و گفتم.
طاها: من یه ساعت دیگه با شرکت (...) قرار دارم.
شکیب: میتونی بگیریش؟
طاها: آره.
مبین: سر این پروژه خیلی باید هواسمون باشه‌ها!
طاها: این پروژه رو به هیچ عنوان از دست نمیدم، هواستون به شرکت باشه تا من برگردم برای ارائه آماده باشید.
ترانه: برای لوازم آرایشا؟
طاها: آره.
دیگه معطل نکردم و از جام بلند شدم و از شرکت خارج شدم...
#عشق_پر_دردسر
دیدگاه ها (۰)

#part23#طاهالبخندی زدم و گفتم :طاها- خیلی خوشحالم که به ما ا...

ادامه پارت قبل ؛آنا- نامادریش و نمی‌گفتی دق میکردی؟!لبمو گزی...

ادامه پارت قبل ؛طاها: چقدر مظلوم شدی.با حرص گفت.رها: نپیچون ...

#part21#طاهاترانه: طاها اینجوری نمیشه، واقعا تا جاسوس و پیدا...

هیچ وقت عاشق نشو وابسته نشو دل نبند چرا؟چون مثل من میشی حالا...

"شراب سرخ" Part: ⁷ویو کایبا کمک افراد عمارت و یکم خون و خون ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط