پارت هشتم
#پارت_هشتم
_رکسانا
من دوسش ندارم.. چون تو دوست منی باهاش راجبت صحبت میکنم بسپارش به من!
سوین با گریه لبخندی زد و رکسانو بغل کرد.. رکسان با چشمایی که ازش تنفر میبارید موهای مشکی و بلند سوین و نوازش کرد.. اون دیگه قرار نبود خودشو بکشه تا از زندگیش راحت شه تصمیم گرفت انتقام بگیره..
اما انتقام از کی؟ انتقامه چی؟ پس رفاقتشون چی میشد؟ اون همینجا دکمه انسانیتشو خاموش کرد تا دلش برای چهره مهربون سوین نسوزه..
* * * * * * * * * * * * * * * *
طبق معمول سوین جلوی در دانشگاه منتظر دوستاش بود.. با اومدن جیهوپ و نامجون زنگ دانشگاه به صدا دراومد و مجبور شدن برن سرکلاس و منتظر رکسانا نمونن..
همین حرکت فقط رکسان و عصبی تر کرد..رکسان با چهره رنگ پریده سرجاش نشست بدون اینکه به سوین نگاهی کنه..
_سوین
رکسانا؟ خوبی؟ چرا انقدر دیر اومدی من خیلی منتظرت موندم..
_جیهوپ
راست میگه چهارساعت تو افتاب نگهمون داشت تا برسی..
_نامجون
من هنوز گرممه نباید وایمیسادیم..
_رکسانا
همیشه میدونستم تو جمعتون اضافم!
رکسانا کیفشو برداشت و رفت سمت دیگه کلاس نشست.. سوین دنبالش رفت و کنار میزش ایستاد..
_سوین
بیا بریم سرجات.. ببخشید بابت حرفاشون تو که اونارو میشناسی!
_رکسانا
واقعا میشناسم؟ من هیچکدومتونو نمیشناسم.. الانم اومدی دنبالم چون ترسیدی با استاد کیم راجبت حرف نزنم! برو لطفا باهاش حرف میزنم..
_جیهوپ
پیسسسس سوین استاد داره میاد بیا سرجات..
سوین ناامید نگاهشو از چهره رکسان گرفت و سرجاش نشست..
بعد از کلاس رکسانا سمت استاد کیم رفت.. برعکس هرروز ارومتر بنظر میرسید و چهرش فریاد میزد که حالش خوب نیست..
_رکسانا
ببخشید استاد کیم..
_استاد کیم
چیزی شده؟
رکسانا شروع کرد به بازی کردن با انگشتاش.. اون بازیگر خوبی بود میتونست همرو خام خودش کنه مهم نبود هدفش چقدر سمج و مقاوم باشه.. اون همیشه برنده بود..
_رکسانا
من دوسش ندارم.. چون تو دوست منی باهاش راجبت صحبت میکنم بسپارش به من!
سوین با گریه لبخندی زد و رکسانو بغل کرد.. رکسان با چشمایی که ازش تنفر میبارید موهای مشکی و بلند سوین و نوازش کرد.. اون دیگه قرار نبود خودشو بکشه تا از زندگیش راحت شه تصمیم گرفت انتقام بگیره..
اما انتقام از کی؟ انتقامه چی؟ پس رفاقتشون چی میشد؟ اون همینجا دکمه انسانیتشو خاموش کرد تا دلش برای چهره مهربون سوین نسوزه..
* * * * * * * * * * * * * * * *
طبق معمول سوین جلوی در دانشگاه منتظر دوستاش بود.. با اومدن جیهوپ و نامجون زنگ دانشگاه به صدا دراومد و مجبور شدن برن سرکلاس و منتظر رکسانا نمونن..
همین حرکت فقط رکسان و عصبی تر کرد..رکسان با چهره رنگ پریده سرجاش نشست بدون اینکه به سوین نگاهی کنه..
_سوین
رکسانا؟ خوبی؟ چرا انقدر دیر اومدی من خیلی منتظرت موندم..
_جیهوپ
راست میگه چهارساعت تو افتاب نگهمون داشت تا برسی..
_نامجون
من هنوز گرممه نباید وایمیسادیم..
_رکسانا
همیشه میدونستم تو جمعتون اضافم!
رکسانا کیفشو برداشت و رفت سمت دیگه کلاس نشست.. سوین دنبالش رفت و کنار میزش ایستاد..
_سوین
بیا بریم سرجات.. ببخشید بابت حرفاشون تو که اونارو میشناسی!
_رکسانا
واقعا میشناسم؟ من هیچکدومتونو نمیشناسم.. الانم اومدی دنبالم چون ترسیدی با استاد کیم راجبت حرف نزنم! برو لطفا باهاش حرف میزنم..
_جیهوپ
پیسسسس سوین استاد داره میاد بیا سرجات..
سوین ناامید نگاهشو از چهره رکسان گرفت و سرجاش نشست..
بعد از کلاس رکسانا سمت استاد کیم رفت.. برعکس هرروز ارومتر بنظر میرسید و چهرش فریاد میزد که حالش خوب نیست..
_رکسانا
ببخشید استاد کیم..
_استاد کیم
چیزی شده؟
رکسانا شروع کرد به بازی کردن با انگشتاش.. اون بازیگر خوبی بود میتونست همرو خام خودش کنه مهم نبود هدفش چقدر سمج و مقاوم باشه.. اون همیشه برنده بود..
۲.۶k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.