پارت نهم
#پارت_نهم
_رکسانا
اس..استاد میشه امشب شمارو به بار دعوت کنم؟
_استادکیم
بار؟ متاسفم ولی من اهل این چیزا نیستم..
جین خواست بره که رکسانا با دستایی که میلرزید دستشو گرفت..
_رکسانا
لطفا..
جین با دیدن چهره پریشون رکسانا قبول کرد..
_جین
ادرس و برام بفرست..
_رکسانا
ممنون استاد شب ساعت ۱۰ میبینمتون.. فعلا!
* * * * * * * * * * * * * * * *
سوین توی انبار مخصوصش درحال ساخت مجسمه جین بود.. اون به رکسانا اعتماد داشت و مطمئن بود فردا تکلیفش معلوم میشه.. زیر لب آهنگی زمزمه میکرد که نوتیف پیام براش اومد..
_جیهوپ(-)
بچه ها کی جشن بگیریم؟
_نامجون(+)
این هفته سرم شلوغه بزار هفته بعد پنج شنبه..
_عاح نظر تو چیه سوین؟
_سوین(×)
خبببب بنظرم خوبه!
+رکسانا آنلاین نیست نظر اونو بدونیم؟
_نه آخرین بازدیدش ساعت ۱۰ صبح بوده..
+بالاخره میاد پیامارو میخونه دیگه..
×فردا حضوری بهش میگم..
سوین گوشیو کنار گذاشت و به شاهکاری که خلق کرده بود خیره شد..اون درست شبیه عشقش شده بود..
_سوین
مطمئنم بعد از اینکه بهش اعتراف کردم و تورو نشونش دادم عاشقت میشه!
سوین به ساعت قدیمی روی دیوار انبارش نگاهی انداخت.. ساعت ۱۰ بود ولی زیادی خسته شده بود.. رفت توی اتاق خودشو به فکر جین به خاب رفت..
* * * * * * * * * * * * * * * *
رکسانا روی یکی از مبل های بارنشسته بود و با انگشتاش بازی میکرد.. استرس داشت و اگه خراب میکرد معلوم نبود چه اتفاقایی میوفته.. با دیدن جین که طبق معمول استایل مشکی رنگی داشت بلند شد و دستشو بالا برد.. فضای بار خلوت به نظر میرسید و همین جین و راضی کرد تا امشب به دیدن رکسانا بره..
_رکسانا
اقای کیم ممنون که درخاستمو قبول کردین..
جین روی مبل روبه روی رکسانا نشست و منتظر شد..
_رکسانا
ببخشید میشه دولیوان تکیلا برامون بیارین؟
_جین
لطفا حرفتو بزن من باید زود برم..
_رکسانا
لطفا یکم بخاطر من صبر کنین من باید با شما صحبت کنم..
جین مردد بود اون به این دختر اعتماد نداشت.. رکسانا با دستای لرزون لیوان تکیلارو جلوی جین گذاشت و این کمی اونو تحت تاثیر قرار داد اون یک هفته بود که اون رکسان قبلی نبود..
رکسانا موهای سمت چپشو پشت گوشش هدایت کرد و لبخندی زد خواست حرفی بزنه که جین توجهش به گوشه لبش که زخمی شده بود جلب شد..
جین دستشو سمت صورت رکسانا برد ولی رکسانا خودشو عقب کشید..
_جین
چیشده کسی اذیتت میکنه؟ تو مثل همیشه نیستی!
_رکسانا
نه خوبم!
_جین
بهم بگو..
_رکسانا
واقعا میخای بدونی؟ اوکی همش بخاطر شماست!
_رکسانا
اس..استاد میشه امشب شمارو به بار دعوت کنم؟
_استادکیم
بار؟ متاسفم ولی من اهل این چیزا نیستم..
جین خواست بره که رکسانا با دستایی که میلرزید دستشو گرفت..
_رکسانا
لطفا..
جین با دیدن چهره پریشون رکسانا قبول کرد..
_جین
ادرس و برام بفرست..
_رکسانا
ممنون استاد شب ساعت ۱۰ میبینمتون.. فعلا!
* * * * * * * * * * * * * * * *
سوین توی انبار مخصوصش درحال ساخت مجسمه جین بود.. اون به رکسانا اعتماد داشت و مطمئن بود فردا تکلیفش معلوم میشه.. زیر لب آهنگی زمزمه میکرد که نوتیف پیام براش اومد..
_جیهوپ(-)
بچه ها کی جشن بگیریم؟
_نامجون(+)
این هفته سرم شلوغه بزار هفته بعد پنج شنبه..
_عاح نظر تو چیه سوین؟
_سوین(×)
خبببب بنظرم خوبه!
+رکسانا آنلاین نیست نظر اونو بدونیم؟
_نه آخرین بازدیدش ساعت ۱۰ صبح بوده..
+بالاخره میاد پیامارو میخونه دیگه..
×فردا حضوری بهش میگم..
سوین گوشیو کنار گذاشت و به شاهکاری که خلق کرده بود خیره شد..اون درست شبیه عشقش شده بود..
_سوین
مطمئنم بعد از اینکه بهش اعتراف کردم و تورو نشونش دادم عاشقت میشه!
سوین به ساعت قدیمی روی دیوار انبارش نگاهی انداخت.. ساعت ۱۰ بود ولی زیادی خسته شده بود.. رفت توی اتاق خودشو به فکر جین به خاب رفت..
* * * * * * * * * * * * * * * *
رکسانا روی یکی از مبل های بارنشسته بود و با انگشتاش بازی میکرد.. استرس داشت و اگه خراب میکرد معلوم نبود چه اتفاقایی میوفته.. با دیدن جین که طبق معمول استایل مشکی رنگی داشت بلند شد و دستشو بالا برد.. فضای بار خلوت به نظر میرسید و همین جین و راضی کرد تا امشب به دیدن رکسانا بره..
_رکسانا
اقای کیم ممنون که درخاستمو قبول کردین..
جین روی مبل روبه روی رکسانا نشست و منتظر شد..
_رکسانا
ببخشید میشه دولیوان تکیلا برامون بیارین؟
_جین
لطفا حرفتو بزن من باید زود برم..
_رکسانا
لطفا یکم بخاطر من صبر کنین من باید با شما صحبت کنم..
جین مردد بود اون به این دختر اعتماد نداشت.. رکسانا با دستای لرزون لیوان تکیلارو جلوی جین گذاشت و این کمی اونو تحت تاثیر قرار داد اون یک هفته بود که اون رکسان قبلی نبود..
رکسانا موهای سمت چپشو پشت گوشش هدایت کرد و لبخندی زد خواست حرفی بزنه که جین توجهش به گوشه لبش که زخمی شده بود جلب شد..
جین دستشو سمت صورت رکسانا برد ولی رکسانا خودشو عقب کشید..
_جین
چیشده کسی اذیتت میکنه؟ تو مثل همیشه نیستی!
_رکسانا
نه خوبم!
_جین
بهم بگو..
_رکسانا
واقعا میخای بدونی؟ اوکی همش بخاطر شماست!
۳.۰k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.