عشق درسایه سلطنت پارت14
مری:یه گروگان محکم ومعتبر که توی کشورش و به دست مردمش لهش کنه و به وقتش ازش استفاده کنه تا به خیلی چیزا به خصوص فرانسه برسه...
سابرینا : لحن ناراضیت کاملا مشخص بود
نفس عمیقی کشیدم و نگاهم رو روی دختر عمه هام کشیدم
که رقصشون تموم شد و تعظیمی کردن همه دست زدن
چشمم خورد به شاهزاده ایتالیا همونیکه بعد خواستگاریش
خیلی نامحسوس بدون اینکه بفهمه پاش رو با طناب به دم اسب بسته بودم و چند کیلومتری رو گمانم اسبه دویده بود.
نیمه صورتش واسه همین اتفاق زخمی بود. لبخند گشادی زدم و اروم به بچه ها گفتم
مری: دخترااا شاهزاده وصل به دم اسب رو نگاه کنین همین یه جمله کافی بود تا دخترا همه یخ بزنن زیر خنده خودمم بلند خندیدم سالن ساکت بود و فقط خنده های ما به گوش میرسید
ربکا : حالا خوبه اون کنتی که تو پهن ها کردیش نیومده
این یکی دیگه خارج از کنترل بود و همه مون بلند تر خندیدیم همه یه جوری نگاهمون میکردن به خاطر من بود. نایب السلطنه فرانسه نباید بخنده نباید شیطنت کنه اه نباید
زنده باشه.. باید بمیره ادمای نفهم عقب افتاده
حس میکردم مال این دوره نیستم
تمام کارهای من قانون شکنی این جماعت بود.
شاهزاده ایتالیا اومد جلو که طبق اصول هدیه کشورش رو
تقدیم کنه و تبریک بگه جلوی پدر و تهیونگ تعظیمی کرد و بعد یه جوری ناراحت به من هم تعظیم کرد با شیطنت خاصی گفتم
مری: صورتتون چطوره؟؟
با غیض و ناراحتی خاصی نگام کرد ولی حتی نگاهش هم
نتونست لبخند خبيث وخوشحالم رو محو کنه.
صدای تهیونگ به گوش رسید.
تهیونگ:صورتتون چی شده شاهزاده؟
بابا اومد یه چیزی بگه که قضیه بالا نگیره که زبون باز کردم و گفتم
مری: جزای آدمیه که لقمه نامناسب برای دهنش برداره
پچ پچ ها بالا رفت. شاهزاده ایتالیا رو به تهیونگ گفت
شاهزاده ایتالیا: دوشیزه مری سرتق تر و شیطون تر از اونچیزی بودن که فکر میکردم و با یک خواستگاری کوچیک این بلا با بسته شدن پام به دم اسب سرم اومد.
همه زیر زیرکی خندیدن و پچ پچ ها بالا رفت. قدمی جلو گذاشتم و دستام رو به حالت پر جذبه ای جلوی شکمم توی هم قفل کردم و با شیطنت گفتم
مری:خدا رو شکر کنین جای کنت دومنیک نبودین
و ریز و خبیثانه خندیدم و اشاره زدم موزیک دیگه ای بنوازن به تهیونگ نگاه کردم که چشمای جدیش دوباره همون برق رو گرفته بود و به مشاورش اشاره زد و همونجور که به من
خیره بود از مشاورش چیزی پرسید.
لبخونیم خوب بود از مشاورش پرسید قضیه کنت دومنیک چیه؟
مشاوره دستش رو مایل روی دهنش گذاشت و مشغول شد
و لبخند تهیونگ هر لحظه گشاد تر شد.
اولین بار بود که لبخندی زده بود واقعا لبخند زیبایی داشت نگاه ازش گرفتم مردک پرو بی ادب.. لبخند میزنه
برو خدا رو شکر کن بلایی سرتو نمیارم
ساعتی بعد پدر ...تهیونگ و مشاورانش رو برد توی محوطه
بگردونه که هم قصر رو بهش نشون بده هم حرف بزنن
مهمانی همچنان ادامه داشت....
****
دوستان لطفاً حمایت کنید که انرژی نوشتنش رو داشته باشم...مرسید❤️✨
سابرینا : لحن ناراضیت کاملا مشخص بود
نفس عمیقی کشیدم و نگاهم رو روی دختر عمه هام کشیدم
که رقصشون تموم شد و تعظیمی کردن همه دست زدن
چشمم خورد به شاهزاده ایتالیا همونیکه بعد خواستگاریش
خیلی نامحسوس بدون اینکه بفهمه پاش رو با طناب به دم اسب بسته بودم و چند کیلومتری رو گمانم اسبه دویده بود.
نیمه صورتش واسه همین اتفاق زخمی بود. لبخند گشادی زدم و اروم به بچه ها گفتم
مری: دخترااا شاهزاده وصل به دم اسب رو نگاه کنین همین یه جمله کافی بود تا دخترا همه یخ بزنن زیر خنده خودمم بلند خندیدم سالن ساکت بود و فقط خنده های ما به گوش میرسید
ربکا : حالا خوبه اون کنتی که تو پهن ها کردیش نیومده
این یکی دیگه خارج از کنترل بود و همه مون بلند تر خندیدیم همه یه جوری نگاهمون میکردن به خاطر من بود. نایب السلطنه فرانسه نباید بخنده نباید شیطنت کنه اه نباید
زنده باشه.. باید بمیره ادمای نفهم عقب افتاده
حس میکردم مال این دوره نیستم
تمام کارهای من قانون شکنی این جماعت بود.
شاهزاده ایتالیا اومد جلو که طبق اصول هدیه کشورش رو
تقدیم کنه و تبریک بگه جلوی پدر و تهیونگ تعظیمی کرد و بعد یه جوری ناراحت به من هم تعظیم کرد با شیطنت خاصی گفتم
مری: صورتتون چطوره؟؟
با غیض و ناراحتی خاصی نگام کرد ولی حتی نگاهش هم
نتونست لبخند خبيث وخوشحالم رو محو کنه.
صدای تهیونگ به گوش رسید.
تهیونگ:صورتتون چی شده شاهزاده؟
بابا اومد یه چیزی بگه که قضیه بالا نگیره که زبون باز کردم و گفتم
مری: جزای آدمیه که لقمه نامناسب برای دهنش برداره
پچ پچ ها بالا رفت. شاهزاده ایتالیا رو به تهیونگ گفت
شاهزاده ایتالیا: دوشیزه مری سرتق تر و شیطون تر از اونچیزی بودن که فکر میکردم و با یک خواستگاری کوچیک این بلا با بسته شدن پام به دم اسب سرم اومد.
همه زیر زیرکی خندیدن و پچ پچ ها بالا رفت. قدمی جلو گذاشتم و دستام رو به حالت پر جذبه ای جلوی شکمم توی هم قفل کردم و با شیطنت گفتم
مری:خدا رو شکر کنین جای کنت دومنیک نبودین
و ریز و خبیثانه خندیدم و اشاره زدم موزیک دیگه ای بنوازن به تهیونگ نگاه کردم که چشمای جدیش دوباره همون برق رو گرفته بود و به مشاورش اشاره زد و همونجور که به من
خیره بود از مشاورش چیزی پرسید.
لبخونیم خوب بود از مشاورش پرسید قضیه کنت دومنیک چیه؟
مشاوره دستش رو مایل روی دهنش گذاشت و مشغول شد
و لبخند تهیونگ هر لحظه گشاد تر شد.
اولین بار بود که لبخندی زده بود واقعا لبخند زیبایی داشت نگاه ازش گرفتم مردک پرو بی ادب.. لبخند میزنه
برو خدا رو شکر کن بلایی سرتو نمیارم
ساعتی بعد پدر ...تهیونگ و مشاورانش رو برد توی محوطه
بگردونه که هم قصر رو بهش نشون بده هم حرف بزنن
مهمانی همچنان ادامه داشت....
****
دوستان لطفاً حمایت کنید که انرژی نوشتنش رو داشته باشم...مرسید❤️✨
۱.۶k
۰۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.