خـونـاشــآمـ تــرسنــآکـ مــن
خـونـاشــآمـتــرسنــآکـمــن
پارت¹²
ات ـ حیح..خب میرین بیرون من بگیرم بکپم؟
چانیول ـ اره..تهیونگ بیا بریم بیرون
تهیونگ ـ باشه من ازت سواد دارم چانیول
چانیول ـ بپرس
تهیونگ ـ پرپر چیه؟
هاری ـ نمیدونی؟
تهیونگ ـ نه
هاری ـ پس ینی تاحالا دوس دختر نداشتی..؟
تهیونگ ـ نه...میشه بگین؟
هاری ـ پر.یود!
تهیونگ ـ چی؟
هاری ـ اینم نمیدونی؟ خدایا تروخدا ب این زن نده بدبخت میشه
ات ـ هاری دارم برات صب کن برن بیرون..
هاری ـ پسرا منم با خودتون ببرین
چانیول ـ معذرت خودت خودتو انداختی تو چاه
ات ـ پسرا..برین بیرون...افریننن
*مثلا رفتن بیرون*
ات ـ پس لو میدی چمه هوم؟
هاری ـ گوه خوردم
ات ـ دیگه دیره
ادمینویو
ات دوید دنبال هاری...
همینطوری که ات میدوید دنبالش و هاریم ب غلط کردن افتاده بود
ات لیز خورد و سرش خورد به لبه ی تیز میز
ات از سرش خون میومد*ن میخای شاش بیاد؟😔😐*
تهیونگویو
داشتم به سرو صدای ات گوش میدادم
اخه این بشر چرا انقد کیوته؟
بعداز چند ثانیه بوی خون ب مشامم خورد
داشتم به حالت خوناشامیم تبدید میشدم
با جیغی ک هاری کشید فهمیدم ات چیزیش شده
خودم نمیتونستم برم بالا پس به چانیول گفتم
چانیول رفت بالا و ات رو براید استایل اورد پایین
از سر ات داشت خون میومد*داداش میخای عن بیاد؟*
هاریویو
روی صندلی های بیمارستان نشسته بودیم
ولی تهیونگ و کوک نبودن..بیرون بودن
دکتر از اتاق ات اومد بیرون
هاری ـ چیـ..چیشد؟
دکتر ـ کف کلشون جر خورده بود بخیه زدیم
هاری ـ الان میتونم ببینمشون؟
دکتر ـ اره
رفتم دم در اتاق و در زدم
ات ـ بیا تو*بیحال*
هاری ـ یاااا ات جونممممم*گریه*
ات ـ یااا گریه نکن..میبینی ک الان خوبم*بیحال*
هاری ـ وایسا پسرارو خبر کنم
ــــ
حیمایت؟
پارت¹²
ات ـ حیح..خب میرین بیرون من بگیرم بکپم؟
چانیول ـ اره..تهیونگ بیا بریم بیرون
تهیونگ ـ باشه من ازت سواد دارم چانیول
چانیول ـ بپرس
تهیونگ ـ پرپر چیه؟
هاری ـ نمیدونی؟
تهیونگ ـ نه
هاری ـ پس ینی تاحالا دوس دختر نداشتی..؟
تهیونگ ـ نه...میشه بگین؟
هاری ـ پر.یود!
تهیونگ ـ چی؟
هاری ـ اینم نمیدونی؟ خدایا تروخدا ب این زن نده بدبخت میشه
ات ـ هاری دارم برات صب کن برن بیرون..
هاری ـ پسرا منم با خودتون ببرین
چانیول ـ معذرت خودت خودتو انداختی تو چاه
ات ـ پسرا..برین بیرون...افریننن
*مثلا رفتن بیرون*
ات ـ پس لو میدی چمه هوم؟
هاری ـ گوه خوردم
ات ـ دیگه دیره
ادمینویو
ات دوید دنبال هاری...
همینطوری که ات میدوید دنبالش و هاریم ب غلط کردن افتاده بود
ات لیز خورد و سرش خورد به لبه ی تیز میز
ات از سرش خون میومد*ن میخای شاش بیاد؟😔😐*
تهیونگویو
داشتم به سرو صدای ات گوش میدادم
اخه این بشر چرا انقد کیوته؟
بعداز چند ثانیه بوی خون ب مشامم خورد
داشتم به حالت خوناشامیم تبدید میشدم
با جیغی ک هاری کشید فهمیدم ات چیزیش شده
خودم نمیتونستم برم بالا پس به چانیول گفتم
چانیول رفت بالا و ات رو براید استایل اورد پایین
از سر ات داشت خون میومد*داداش میخای عن بیاد؟*
هاریویو
روی صندلی های بیمارستان نشسته بودیم
ولی تهیونگ و کوک نبودن..بیرون بودن
دکتر از اتاق ات اومد بیرون
هاری ـ چیـ..چیشد؟
دکتر ـ کف کلشون جر خورده بود بخیه زدیم
هاری ـ الان میتونم ببینمشون؟
دکتر ـ اره
رفتم دم در اتاق و در زدم
ات ـ بیا تو*بیحال*
هاری ـ یاااا ات جونممممم*گریه*
ات ـ یااا گریه نکن..میبینی ک الان خوبم*بیحال*
هاری ـ وایسا پسرارو خبر کنم
ــــ
حیمایت؟
۱۴.۰k
۲۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.