پارت 25 فصل 2 دزد پنهان
پارت 25 فصل 2 دزد پنهان
همینطوری قدم زدم سمت عمارت هیچ علاقه ای به اون عمارت نداشتم فقط بخاطر جین قبول کردم اگرنه آخه من با اون یارو چیکار دارم والا
رسیدم خونه درو باز کردم هنوز نیومده بودن رفتم بالا تو اتاقم و لباسامو عوض کردم خسته بودم گرفتم خوابیدم
........
ا/ت : ولم کن ، دارم خفه میشم
پدر جین : خفت میکنم عوضی
ا/ت : تروخدا ولم کن
پدر جین : هیچ وقت نمیزارم با پسرم باشی اون پسر منه
ا/ت : نه نه
از خواب پریدم این چه خوابی بود حرف آخرش تو سرم اکو میشد انقدر حالم بد بود قلبم تند میزد نفس نفس میزدم که متوجه جین نشدم
جین : ا/ت ا/ت خوبی؟ چی شد
جین : ا/ت
دستامو گرفت بهش نگاه کردم هنوز شوک بودم پاشد رفت آب اورد داد دستم
جین : بخور زود باش
یکم از آب خوردم یکم بهتر شدم
جین : خوب شدی؟ حالت بهتر شد؟
سرمو به معنی آره تکون دادم بغلم کرد الان فقط یه قسمت سفید میدیدم که لباسش بود منم بغلش کردم
جین : چه خوابی دیدی؟
ا/ت : ولش کن مهم نبود
جین : بهم بگو
ا/ت : .....داشتم خفه... میشدم
گریم گرفت این خواب مزخرف چی بود آخه نصف شبی
جین : کی داشت خفت میکرد ؟
ا/ت : مهم.. نی.. س
جین : باشه دیگه تموم شد فقط یه خواب بود
محکم تر بغلش کردم
بعد از چند دقیقه از هم جدا شدیم چشمام بخاطر گریه قرمز شده بود
جین : دیگه گریه نکن باشه ؟
ا/ت : باشه
بعدم دراز کشید دستمو کشید افتادم رو تخت و دراز کشیدم اومد نزدیکمو بغلم کرد سرم رو برده بود تو سینش با اینکه داشتم خفه میشدم ولی بازم نمیخواستم این بغل تموم بشه
همونطوری خوابم برد دیگه نفهمیدم چی شد صبح وقتی چشمامو باز کردم جین نبود به ساعت نگاه کردم ساعت 9 بود رفته سرکار پاشدم دست و صورتمو شستم لباسامو پوشیدم و رفتم سر میز صبحانه پدر جین و کورالین بودن سلام کردم که کورالینم سلام کرد نشستم
پدر جین : خیلی دیر کردی
ا/ت : آره معذرت میخوام دیر شد
داشتم صبحانمو میخوردم که بازم شروع کرد نمیزاره یه صبحونه بخورم
پدر جین : ا/ت بگو ببینم هر روز کجا میری ها؟
حرصم گرفته بود ولی خونسرد نگاش کردم و گفتم :
ا/ت : پیاده روی
نگاهمو ازش گرفتم و دادم به بشقاب صبحانم اما ول کن نبود
پدر جین : این همه وقت؟
نگاهمو دادم بهش
ا/ت : آره مشکلیه؟
پدر جین : نه مشکلی نیست
کورالین : میشه یه چیزی ازت بخوام ؟
پدر جین خیلی سرد : بگو
کورالین : میشه بزاری برم بیرون؟
پدر جین : باز شروع کردی؟ چند بار بهت بگم نه ها؟
کورالین : خب حداقل با خودت برم من 1 هفتس از این خونه بیرون نرفتم
پدر جین : ....باشه با هم میریم
باورم نمیشد اون راضی شد تا حالا ندیده بودم یکی بتونه راضیش کنه
کورالین چشماش برق زد و به من نگاه کرد با چشمام بهش فهموندم کارش عالیه
کورالین : خیلی ازت ممنونم
پدر جین : خواهش میکنم
دیگه دارم ارور میدم واقعا این چشه یه بار قاتل میشه یه بار رمانتیک
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید 🫂(◍•ᴗ•◍)
اسلاید دوم : لباس ا/ت وقتی رفت سر میز صبحانه 💛💛
همینطوری قدم زدم سمت عمارت هیچ علاقه ای به اون عمارت نداشتم فقط بخاطر جین قبول کردم اگرنه آخه من با اون یارو چیکار دارم والا
رسیدم خونه درو باز کردم هنوز نیومده بودن رفتم بالا تو اتاقم و لباسامو عوض کردم خسته بودم گرفتم خوابیدم
........
ا/ت : ولم کن ، دارم خفه میشم
پدر جین : خفت میکنم عوضی
ا/ت : تروخدا ولم کن
پدر جین : هیچ وقت نمیزارم با پسرم باشی اون پسر منه
ا/ت : نه نه
از خواب پریدم این چه خوابی بود حرف آخرش تو سرم اکو میشد انقدر حالم بد بود قلبم تند میزد نفس نفس میزدم که متوجه جین نشدم
جین : ا/ت ا/ت خوبی؟ چی شد
جین : ا/ت
دستامو گرفت بهش نگاه کردم هنوز شوک بودم پاشد رفت آب اورد داد دستم
جین : بخور زود باش
یکم از آب خوردم یکم بهتر شدم
جین : خوب شدی؟ حالت بهتر شد؟
سرمو به معنی آره تکون دادم بغلم کرد الان فقط یه قسمت سفید میدیدم که لباسش بود منم بغلش کردم
جین : چه خوابی دیدی؟
ا/ت : ولش کن مهم نبود
جین : بهم بگو
ا/ت : .....داشتم خفه... میشدم
گریم گرفت این خواب مزخرف چی بود آخه نصف شبی
جین : کی داشت خفت میکرد ؟
ا/ت : مهم.. نی.. س
جین : باشه دیگه تموم شد فقط یه خواب بود
محکم تر بغلش کردم
بعد از چند دقیقه از هم جدا شدیم چشمام بخاطر گریه قرمز شده بود
جین : دیگه گریه نکن باشه ؟
ا/ت : باشه
بعدم دراز کشید دستمو کشید افتادم رو تخت و دراز کشیدم اومد نزدیکمو بغلم کرد سرم رو برده بود تو سینش با اینکه داشتم خفه میشدم ولی بازم نمیخواستم این بغل تموم بشه
همونطوری خوابم برد دیگه نفهمیدم چی شد صبح وقتی چشمامو باز کردم جین نبود به ساعت نگاه کردم ساعت 9 بود رفته سرکار پاشدم دست و صورتمو شستم لباسامو پوشیدم و رفتم سر میز صبحانه پدر جین و کورالین بودن سلام کردم که کورالینم سلام کرد نشستم
پدر جین : خیلی دیر کردی
ا/ت : آره معذرت میخوام دیر شد
داشتم صبحانمو میخوردم که بازم شروع کرد نمیزاره یه صبحونه بخورم
پدر جین : ا/ت بگو ببینم هر روز کجا میری ها؟
حرصم گرفته بود ولی خونسرد نگاش کردم و گفتم :
ا/ت : پیاده روی
نگاهمو ازش گرفتم و دادم به بشقاب صبحانم اما ول کن نبود
پدر جین : این همه وقت؟
نگاهمو دادم بهش
ا/ت : آره مشکلیه؟
پدر جین : نه مشکلی نیست
کورالین : میشه یه چیزی ازت بخوام ؟
پدر جین خیلی سرد : بگو
کورالین : میشه بزاری برم بیرون؟
پدر جین : باز شروع کردی؟ چند بار بهت بگم نه ها؟
کورالین : خب حداقل با خودت برم من 1 هفتس از این خونه بیرون نرفتم
پدر جین : ....باشه با هم میریم
باورم نمیشد اون راضی شد تا حالا ندیده بودم یکی بتونه راضیش کنه
کورالین چشماش برق زد و به من نگاه کرد با چشمام بهش فهموندم کارش عالیه
کورالین : خیلی ازت ممنونم
پدر جین : خواهش میکنم
دیگه دارم ارور میدم واقعا این چشه یه بار قاتل میشه یه بار رمانتیک
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید 🫂(◍•ᴗ•◍)
اسلاید دوم : لباس ا/ت وقتی رفت سر میز صبحانه 💛💛
۶۵.۳k
۱۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.