پسر عموی مافیایی من
پسر عموی مافیایی من
پارت ۸
رفتم عمارت داخل اتاق بعد خوابیدم
صبح
صبح شدم رفتم صبحانه خوردم
برش زمان عصر
مامانم صدام زد گفت ات بگیر این لباس ها رو بپوش و بزار آرایشت کنه خانم هیون ( خدمتکار )
گفتم واسه چی
گفت امشب یه مهمونی بزرگی اینجا بر گذار میشه
لباس رو دیدم یکم باز بود اما قشنگ بود پوشیدمش بعد خانم هیون برام موهامو میکاپ کرد و آرایش لایت قشنگی انجام داد کم کم مهمونا آمدن ولی کوک رو ندیدم یهو دیدم یه موزیک ملایم و کوک زانو زد و گفت حاظریت بانوی من بش
گفتم بله
همه دست زدن
و کوک حلقه رو تو دستم گذاشت و بوسیدم
و مامان خیلی خوشحال شد
خب خب
فک میکنید الان داستان تموم میشه نه خیر
خستمه بعد پارت بعد رو با دوستم براتون میزاریم
پارت ۸
رفتم عمارت داخل اتاق بعد خوابیدم
صبح
صبح شدم رفتم صبحانه خوردم
برش زمان عصر
مامانم صدام زد گفت ات بگیر این لباس ها رو بپوش و بزار آرایشت کنه خانم هیون ( خدمتکار )
گفتم واسه چی
گفت امشب یه مهمونی بزرگی اینجا بر گذار میشه
لباس رو دیدم یکم باز بود اما قشنگ بود پوشیدمش بعد خانم هیون برام موهامو میکاپ کرد و آرایش لایت قشنگی انجام داد کم کم مهمونا آمدن ولی کوک رو ندیدم یهو دیدم یه موزیک ملایم و کوک زانو زد و گفت حاظریت بانوی من بش
گفتم بله
همه دست زدن
و کوک حلقه رو تو دستم گذاشت و بوسیدم
و مامان خیلی خوشحال شد
خب خب
فک میکنید الان داستان تموم میشه نه خیر
خستمه بعد پارت بعد رو با دوستم براتون میزاریم
- ۸۵.۰k
- ۲۸ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط